تارا تارا 14 سالگیت مبارک

تارا -تک ستاره ما-

نامه ای به دخترم-تولد تو...

دخترم!عزیزم!پاره تنم! تولدت مبارک دخترم 1 سال دیگر هم گذشت و تو اکنون 2 سال داری. - یه دختر پر شور و تحرک! و شیطون!... - یه دختر مستقل و با اعتماد بنفس توپ!... - یه دختر عزیز - شیرین - مهربون و با احساس!... - یه دختری که همیشه آرزویم بودی داشته باشمت!... - دقیقا همانی که میخواستم... یکسالی که گذشت سالی بود که تو بزرگ شدی....خانم شدی.....راه افتادی.....همسفر خوبی برای اولین سفر مستقل ٣ تاییمون بودی.....بیشتر از قبل وابسته به یارانت شدی.....دولوپی خوردی.....حرف زدی.....کلمه گفتی و ٢-٣ هفته بعدش جمله!.....از یارانت جدا شدی.....دلت تنگ شد برایشان.....مثل یک مرد این جدایی رو قبول کردی و درک کردی.....خودت ...
13 ارديبهشت 1391

نامه ای به دخترم - در مورد دایی(لندنی)

دایی جون تولدت مبارک    از طرف تارا و مامان و باباش هشتم اردیبهشت تولد دایی mo بود. تصمیم گرفتم یه پست رو به همین مناسبت به دایی اختصاص بدم تا شمام بیشتر بشناسیش. دایی 8 اردیبهشت 63 بدنیا اومد.دقیقا 2 سال و 4 ماه از من کوچیکتره. وقتی بدنیا اومد بین ما از همه سفیدترین بود از بس پاهای بور و سفیدی داشت بهش میگفتن لامپ مهتابی! (فکر کنم این اسم رو خاله سودابه روش گذاشته بود.) خیلی آدم خوش قلب و مهربون و حساسی بود و هست. قشنگترین و زیباترین و احساسی ترین لحظات کودکی و جوونیم رو با دایی داشتم. ما علاوه بر خواهر و برادر با هم دوست بودیم و هستیم! دوست هایی صمیمی ! از همه رازهای زندگیم ...
12 ارديبهشت 1391

اردیبهشت91

اول اردیبهشت=برگشتن عمو علی: عمو علی اینها اول اردیبهشت از حج برگشتند.خدا رو شکر آبتین خیلی اذیتشون نکرده بود. ولی ما اصلا جرات نمیکنیم با شما همچین مسافرتی رو بریم! جمعه عصر رسیدند گل خردیدم و رفتیم فرودگاه استقبالشون و بعدش هم همراهشون رفتیم خونشون و اونجا هم بابایی رفت و شیرینی و آبمیوه برای مهمون هاشون خرید.سکه پارسیانی هم که براشون خریده بودیم بهشون دادیم. جمعه شب هم  ولیمه خونه بابا و مامان زنعمو الهه دعوت بودیم. ولی شما چون ظهر نخوابیده بودی از اول مهمونی(ساعت ٩) تا صبح فردا خوابیدی. پنجم اردیبهشت=تولد بابا حسین : هر سال بدلیل اینکه تولد بابایی تقریبا با تولد شما مقارن شده دیگه جداگانه برگزار نمیشه و به تولد گرفتن ...
12 ارديبهشت 1391

عکس نوروزی 3

تارای micki mousi .... این تل رو همراه بابایی از تجریش برات خریدیم. خیلی هم به این پیراهنت میاد.ولی حیف که پیراهنت دیگه کوچیکت شده... بقیه عکسها در ادامه مطالب.... تارا و شیوا جون تارا و شیدا جون تارا و توپش روز 13 بدر ...
10 ارديبهشت 1391

تعطیلات نوروزی 3

روز 13 فروردین هم دوباره رفتیم همون پارک سعادت آباد با این تفاوت که این بار غلغله بود. آخه با شما و دست تنها هیچ کجای دیگه نه میشه رفت و نه جرات میکنیم که بریم. توی پارک شما چشمت افتاد به توپهای مردم. و وای که من چه کشیدم از دست شما. میرفتی وسط بازی ملت توپشون رو برمیداشتی و آی فرار...! توپ همه مردم رو جمع میکردی میزدی زیر بغلت و میومدی پیش ما. خدا رو شکر تو پارک یه دوره گرد پیدا شد که توپ میفروخت. بالاخره ما مجبور شدیم یه توپ همونجا برات بخریم تا شما دست از سر مردم بر داری! بقیه روزها هم به خوبی و خوشی سپری شد. شما طبق معمول در خدمت مامان نسرین بودی و من و  دختر خاله هام به گشت و گذار. یه شب مهمون خاله نسترن 4 تایی دخ...
10 ارديبهشت 1391

عکس نوروزی1

اینم عکس سفره هفت سین نوروز ٩١ ما : - سبزه سفرمون را مامان شایسته برامون سبز کرده. - تقریبا هر سال سبزه سفرمون و یا مامان نسرین یا مامان شایسته بهمون میده... بقیه عکسها در ادامه مطالب.....   تارا و هفت سین ... عیدی بابا جواد اینها- خرس و هواپیمای بادی : شترهای نزدیک خونه مامان اطهره با بار هفت سین :   مجسمه آقای شتربان و شتر با بار سیب و شما و بابا... :   تارا توی حیاط خونه در حال توپ بازی- عکس از توی تراس خونه زوم و گرفته شده : ...
9 ارديبهشت 1391

تعطیلات نوروزی 2

سفرنامه تهران هفتم عید , شب ساعت 9 رفتیم بطرف تهران. طبق معمول شما از صدای هواپیما ترسیدی ولی این بار مثل بچگیهات گریه نکردی و جیغ نزدی. فقط سرت رو خم کردی روی سینه باباییت و چشمات رو محکم بستی و در تمام طول مدت بلند شدن هواپیما شما به این شکل بودی. بعدش که یواش یواش ترست ریخت شروع کردی به شیطونی کردن و وول خوردن و حسابی اذیت کردی. شما بغل باباییت بودی و همش آتیش میسوزوندی. باباییت هم که طبق معمول همیشه پایه بود برای شیطونیهای شما. فقط دلم به حال اون آقای میانسالی سوخت که بغل دست بابات نشسته بود.طفلک چه ها از دست شما نکشید. چقدر نجیب بود که جیکش در نیومد و غر نزد. بخدا خیلی سعی کردم آرومت کنم تا اذیت نکنی و جیغ بنفش کنار گوش ...
9 ارديبهشت 1391