تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تعطیلات نوروزی 1

صبح روز اول عید من 1 ساعت قبل از تحویل سال بلند شدم یه خرده کارهام رو کردم و بعد شما و بابایی رو بیدار کردم تا آماده زمان تحویل بشید. امسال زمان تحویل سال ساعت 8.44 صبح بود. بعدش کارهامون رو کردیم و راه افتادیم بطرف خونه     بی بی جون بابا. بی بی جون به 3 تاییمون هم عیدی داد. ظهر هم همگی خونه مامان شایسته ناهار دعوت بودیم.سبزی پلو با ماهی... به به! الهه جون برای شما عیدی 5 تا کتاب خریده بود. از همونهایی که ورقهای مقوایی کلفت دارند. آخه شما خیلی علاقه داری کتاب پاره کنی و این مدل کتاب جدا برای شما مناسب است. آموزش میوه ها - رنگها - مشاغل - شعر و داستان... ما هم برای آبتین جون یه هواپیمای اسباب بازی خریدیم ...
4 ارديبهشت 1391

چهارشنبه سوری-مهمونی پایان سال

سه شنبه 23 اسفند 90 = (چهارشنبه سوری) شما صبح خونه مامان شایسته اینها بودید.ظهر که منو بابایی اومدیم خونه ناهارمون رو خوردیم و کارهامون و کردیم و رفتیم خونه مامان نسرین تا از اونجا بابا بره شرکتش. شب زنعمو الهه زنگ زد و گفت برای آتیش بازی شب برنامه دارند و بریم خونه اونها. حالا بابا حسین شرکت بود و من و شما خونه مامان نسرین! تصمیم گرفتیم نریم چون به هر حال دیر میرسیدیم و تا ما میرسیدیم  آتیش بازیشون تمون شده... (درست عین پارسال)! مردم که نمیتونم به خاطر ما صبر کنند!؟ خلاصه برای اینکه دلم کمتر بسوزه قرار شد نریم و بابا هم به کارهای دفترش برسه. شب طبق معمول بابا ساعت 9 اومد دنبالمون و راه افتادیم به طرف خونه. که توی راه ب...
21 فروردين 1391

عکسهای پارک جنگلی

توی عکس سمت چپ هم معلومه که لبت زخم  شده :   تارای مامان خیلی هم علاقه داشت سوار این بازی هم بشه البته بتنهایی و بدون کمک من! (و همش دست من رو میزد کنار تا خودش تنهایی بره بالا و پاهاش رو روی جاهای مخصوص گذاشته و تکون تکون بده بلکه یه خرده لاغر شده و گوشتاش بریزه و ورزشی هم کرده باشه .) ...
20 فروردين 1391

سلامی به زیبایی سال نو...

دخمل گلم ایام نوروز به دلیل مشغله نوروزی: دید و بازدید - مسافرت و عدم دسترسی به اینترنت نتونستم بیام و به دوستای وبلاگیمون تبریک سال نو بگم و پست جدیدی بنویسم یا پست پایانی ای برای سال ٩٠ بزارم. امروز بعد از حدود ٢٠ روز تعطیلی و خورد و خواب و تنبلی... اومدم سر کار ... و در خدمت هستیم! آخ جون اینترنت پر سرعت! آخ جون نی نی وبلاگ! آخ جون فرصت های بیکاری.... سال نوی همگی مبارک... ...
20 فروردين 1391

روزگار سخت ما این روزها!

این چند وقته خیلی من و بابایی خسته شدیم. همش کار و همش کار و همش رفت و آمد. برناممون شده صبح ساعت 6 از خواب بیدار شدن - بدو بدو لباس پوشیدن - صبحانه ای 5 دقیقه ای خوردن و راه افتادن به طرف خونه بابا جواد , تا شما رو برسونیم اونجا و بریم سر کار. اگه بدونی بابا حسین صبحها به چه وضع و حالی رانندگی میکنه؟ منم مدام نشستم و غر میزنم - جیغ میزنم - دعوا میکنم و حرص میخورم از طرز رانندگیش و ویراژهاش... دوری خونمون از خونه مامان نسرین اینها خیلی عذاب آور شده صبحها و شبها این مسیر رو تو شلوغی خیابون باید طی کنیم و آخرش جز اعصاب خردی و بحث چیزی باقی نمیمونه... من میرم سر کار تا ساعت 2 - بابا میره سر کار تا ساعت 2 و 2 تا 6 هم دانشگاه. 6...
24 اسفند 1390

آدرس وبتون رو بدید تا رمز بدم... فقط هم مامان باشید.

هر کی که بدونم عضو نی نی وبلاگه یا از دوستان وبلاگیه بهش رمز میدم فقط عزیزان اگه پیغام میزارید که رمز بدم خواهشا آدرس وبتون رو هم بزارید تا مطمئن شم  یه مامان هم هستید ...  من حضور ذهن ندارم پس فقط اسم خالی نگذارید. مامان الینا جون خواهشا آدرس وبتون رو هم بذارید. من هم حتما براتون رمز رو میزارم. ممنون.   ...
24 اسفند 1390