تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

نامه ای به دخترم - در مورد دایی(لندنی)

1391/2/12 19:14
نویسنده : سارا
868 بازدید
اشتراک گذاری

دایی جون تولدت مبارک 

 از طرف تارا و مامان و باباشماچ


هشتم اردیبهشت تولد دایی mo بود. تصمیم گرفتم یه پست رو به همین مناسبت به دایی اختصاص بدم تا شمام بیشتر بشناسیش.


دایی 8 اردیبهشت 63 بدنیا اومد.دقیقا 2 سال و 4 ماه از من کوچیکتره. وقتی بدنیا اومد بین ما از همه سفیدترین بود از بس پاهای بور و سفیدی داشت بهش میگفتن لامپ مهتابی!(فکر کنم این اسم رو خاله سودابه روش گذاشته بود.)

خیلی آدم خوش قلب و مهربون و حساسی بود و هست.

قشنگترین و زیباترین و احساسی ترین لحظات کودکی و جوونیم رو با دایی داشتم. ما علاوه بر خواهر و برادر با هم دوست بودیم و هستیم!دوست هایی صمیمی! از همه رازهای زندگیم خبر داشت و داره و بالعکس...

احساسی ترین لحظاتم رو با دایی داشتم:

  • اون شبی رو که با هم گریه کردیم بی دلیل...!
  • یا  اونوقتی که دانشگاه قبول شده بودم - و شبی که فرداش برای اولین بار میرفتم دانشگاه - دایی کمکم کفشهام و واکس زد و من بغض کردم و نگاهش کردم و برجی از مهربونی دیدم و در آن لحظه از صمیم قلب برایش بهترینها رو از خدا خواستم...
  • یا اون روزیکه برای استخدام اداره بیمه علارغم اینکه مصاحبه رو خوب داده بودم و هیچ مشکلی نداشتم ولی بدلایل نا مشخصی من و قبول نکرده بودند و استخدام نشدم - و من تنها توی اتاقم دراز کشیده بودم و چشمهام و بسته بودم و داشتم گریه میکردم یهو دستهای سردی رو روی صورت داغم احساس کردم توی اون شرایط فقط دایی بود که اومد پیشم و دلداریم داد.(چون از نظر دیگران من زیادی حساس بودم و الکی خودم و ناراحت میکردم و موضوع مهمی پیش نیومده بود که بخوام گریه کنم)ولی توی اون شرایط فقط دایی بود و میدونست که ناراحتی من الکی نیست و من و درک کرد و سراغم اومد. آن لحظه هم فقط نگاهش کردم و باز هم از صمیم قلب بهترینها را برای قلب مهربونش خواستم...

و هزار و یک شرایط دیگه که یاد آوریشون فقط باعث میشه بیشتر اشکم سرازیر بشه...گریه

دایی رفت اینگلیس تا درس بخونه! ولی رفت تا آرامش پیدا کنه. رفت تا از همه تفاوتهایی که افراد دور و ورش بین اون و دیگران قائل میشدن و اون رو دلگیر میکرد دور بشه. رفت تا اون رفتارهای دل آزار رو نبینه........بیـــب(سانسور).......

شاید اگر من بجای دایی بودم خیلی زودتر از اینها بریده بودم!صدام در میومد!گله میکردم! ولی دایی خیلی تاب آورد. همه رو دید و حس کرد و رفت.......بیـــب(سانسور).......

رفت تا آرامش رو پیدا کنه.رفت تا تبعیضات رو نبینه. و توی دنیای عدالت و یکرنگی زندگی کنه...

 دیگه حاضر نیست برگرده! دیگه اصلا دوست نداره که بیاد!دلم براش خیلی تنگ شده و میشه افسوسولی شادم به شادی اون...ماچ    خدایا کمکش کن...

پینوشت:

ای کاش آدمها روزی بفهمند که چه کردند؟ و در قبال تبعیضاتی که قائل شدند.....بـــیــــب(سانسور)....

ای کاش بفهمند که ما هم میفهمیم ولی نجابت بخرج میدهیم......

 شکلکهای جالب آروین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان رها
12 اردیبهشت 91 16:19
سارا جون عزیزم خدا برادرت رو برات حفظ بکنه و همیشه سلامت و شاد باشن عزیزم میبینم که شما هم متولد 61 هستی و با هم همسنیم
Daei Mo
12 اردیبهشت 91 20:49
Ghorbone khahare golam, Dadashit hamishe bahat bode , hast va khahad bood. Hamishe dostet daram khahar Golam