تارا تارا 14 سالگیت مبارک

تارا -تک ستاره ما-

دندون سوم

نی نی گل مامان الان ۱ هفته است که دندون بالات در اومده (سمت راستیت) دیگه کاملا قابل دیدنه. الان میشه گفت که شما ۳ دندونی شدی. جای دندون چهارمت هم آفک زده و ایشالاه چند وقت دیگه اونم در میادو شما ۴ دندونی میشی دخملم... دیشب 22/12/89 شما خوردی زمین و لثه بالاییت کنار دندون سومت خون اوود. من و باباییت خیلی ترسیدیم. از ترسمون به مامان نسرین اینا چیزی نگفتیم و جیکمون در نیومد چون اگه میفهمیدن دعوامون میکردن که چرا مواظبت نبودیم .  آخه ما چه گناهی کردیم که شما این همه شیطونی!!! ...
23 اسفند 1389

جمعه20/12/89 خاله سارا و هلنا

جمعه20/12/89   خاله سارا(دوست من)و دخملش هلنا اوومدن خونمون. واسه شما اسباب بازی خریده بودن.  شما با هلنا مشغول بازی شدی.هلنا خانم ظهر لالا نکرده بود و یه کم بیحوصله بود و نغ نغ میکرد و مامانش اینا مجبور شدن زود برن خونه . بعدش به پیشنهاد من باباییت زنگ زد عموهات تا بیان خونمون. آبتین خان هم اومد پیش شما.... ...
23 اسفند 1389

5 شنبه19/12/89 خونه بابابزرگیت

  عصر که باباییت از دانشگاه اومد خونه گفت که با خبر شده واسه استخدام هیئت علمی تو دانشگاه مصاحبه کردن و باباتو پیدا نکردن بهش خبر بدن... با هم رفتیم بیرون شما رو گذاشتیم پیش مامان بزرگت اینا و با بابات رفتیم خرید. شما خونه اونا مونده بودی- دخمل خوبی هم بودی - آبتین و زن عمو الهه هم که اومده بودن و شما باهاشون سرگرم شده بودی...   ...
23 اسفند 1389

الاغ کشی

در این عکسها تارا در حال الاغ کشی میباشد. با این آقا الاغه بیچاره مشکل داری مامانی. حسابی به خدمتش رسیدی .........   ...
18 اسفند 1389

چاپ عکسات- شیطونیهات

باباییت دیروز صبح رفت تهران ماموریت. من و شما هم خونه مامان نسرین اینها هستیم. باباییت زنگ زد و گفت که ۲ تا قاب عکس واسه عکسای شما گرفته. راستی یادم رفت واست بنویسم چند روز پیش باباییت رفته بود سوپرایزی چندین تا از عکسات و داده بود واسمون چاپ کنن(چون همه عکسات با دوربین دیجیتال واسه همین فقط تو کامپیوتر میتونستیم ببینیمشون). چند تا از اون عکسارو هم به مامانی خودش و مامانی من هم داد. هر چی که میگذره و شما بزرگتر میشی شیطون تر هم میشی. مثل اینکه مامان نسرین رو هم روزها خیلی اذیت میکنی. چون ظهرها که میام خونه طفلک بدجوری از رمق افتاده (نمیدونم واقعا چاره چیه؟چکار کنم ؟ مجبورم شما رو بذارم اونجا و برم سر کار. اون طفلک هم بیگناه گ...
18 اسفند 1389

خاطرات قبلی تارا در ninisite

خاطرات تارا در ninisite 1389/11/25 (تارا در این تاریخ 9 ماه دارد) ناز گل مامان مريض شده ديروز حال خوشي نداشتي. غذا كه اصلا نخوردي اگر هم به زور ميدادم شما هم بالا مي آوردي. ساعت 3 با هم رفتيم حموم. تو حموم هم همش گريه كردي . اصلا سر ذوق نبودي! بعدش 2 تايي لالا كرديم. وقتي بيدار شديم شما باز هم حالت خوب نبود و اذيت كردي. همش ميخواستي شير بخوري. شب شما رو گذاشتم پيش بابا جواد و با مامان نسرين و بابا حسين رفتيم بيرون واسه خريدن لباس واسه شما. رفتيم زيرو تن و 4 دست لباس واست خريديم 42000 تومان هم پياده شديم.1 بلوز شلوار - 1 بلوز نك واسه امسال. 1 كت و شلوار بنفش واسه سال ديگه 1 تاپ و شلوارك واسه ...
16 اسفند 1389

3 روز آخر هفته-دندون بالا- دایناسور شکسته

امروز یکشنبه است و من بعد از سه روز تعطیلی اومدم سر کار و دوباره فرصتی شد تا برای شما بنویسم. این سه روز من و شما پیش هم بودیم و با هم حال کردیم.  از روز دهم جای دندون بالات سوراخ شده بود و  امروز که پانزدهم است دندون بالات سر زده. --------------------------- شنبه ۱۴/۱۲/۸۹ امروز از صبح تا شب من و شما تنها و با هم بودیم.شب قبلش خیلی اذیت کرده بودی و بد خوابیده بودی و صبح هم چون خیلی خسته بودی تا ۱۱.۱۵ لالا کردی. من هم تا ۱۰.۳۰ لالا بودم . من امروز به کارهای خونه تکونی عیدم رسیدم و شما هم همش آویزون من بودی و اذیت کردی. نمیدونم چطورت بود که همش گریه میکردی و میخواستی بغلت کنم و پیشت باشم. فدای دل کوچولوت م...
16 اسفند 1389