تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تعطیلات نوروزی 3

1391/2/10 10:40
نویسنده : سارا
653 بازدید
اشتراک گذاری
  • روز 13 فروردین هم دوباره رفتیم همون پارک سعادت آباد با این تفاوت که این بار غلغله بود. آخه با شما و دست تنها هیچ کجای دیگه نه میشه رفت و نه جرات میکنیم که بریم.استرس

توی پارک شما چشمت افتاد به توپهای مردم. و وای که من چه کشیدم از دست شما. میرفتی وسط بازی ملت توپشون رو برمیداشتی و آی فرار...! عینکتوپ همه مردم رو جمع میکردی میزدی زیر بغلت و میومدی پیش ما. تعجب خدا رو شکر تو پارک یه دوره گرد پیدا شد که توپ میفروخت. بالاخره ما مجبور شدیم یه توپ همونجا برات بخریم تا شما دست از سر مردم بر داری!اوه

بقیه روزها هم به خوبی و خوشی سپری شد. شما طبق معمول در خدمت مامان نسرین بودی و من و  دختر خاله هام به گشت و گذار. یه شب مهمون خاله نسترن 4 تایی دختر خاله ای رفتیم رستوران اردک آبی تجریش... همونی که منوی آزاد داره و چقدر خوش گذشت و چقدر خوردیم و خندیدیم. دیگه جای نفس کشیدن نداشتیم.(1) جای تو و بابایی خالی بود.ماچ با خاله سودابه هم سینما و تئاتر...

راستی یادم رفت بگم... توی تهران هم عیدی گرفتیم عالی. دست همگی درد نکنه.

سوغاتی های خوشگل مشگل (لباسهای خوشگل و ناز) هم که خاله نسترن(خاله صدیقه)برات آورده بودند.

یه پازل حیوانات خوشگل هم علاوه بر عیدیت خاله سودی بهت داد.

14 فروردین بابا جواد اومد تهران پیشمون. شما هم تا بابا جواد رو دیدی مثل همیشه خوشحال شدی و ذوق زدی. شیوا و شیدا هم از قبلش عزا گرفته بودند که با اومدن بابا جواد شما دیگه مهلشون نذاری که البته این مسئله اتفاق افتاد ولی نه به اون شدت و فقط برای روز اول بطول انجامید.

شما بهمراهی شیوا جون روزها مدام در حال تماشای سی دی حسنی خاله ستاره بودی و تلویزیون در اختیار کامل شما بود.

15 فروردین هم دایی پرویز و زندایی و سحر که رفته بودند بندر عباس برگشتند و ما تونستیم اونها رو هم ببینیم. و سوغاتیهامون رو هم بگیریم. به به!خوشمزهلباسهای قشنگی که زندایی وخاله طاهره برای من و شما گرفته بودند و... دایی MO هم برای من یه جعبه لوازم آرایشی بهمراه وسایل توش مارک استد لودر اصل خریده بود.دستش درد نکنه...ماچ

17 فروردین ظهر ناهار خوشمزه ای خونه خاله سودی دعوت بودیم و عصر هم با ماشین بابا جواد راه افتادیم به طرف خونمون... (2)

پینوشت:

(1) = یاد قدیما بخیر. منو نسترن مثل 2 تا خواهر برای هم بودیم و اکثر وقتمون رو با هم میگذروندیم. ولی دیگه الانها که من درگیر زندگی و بچه و ... شدم نتونستم بیشتر پیشش و همراهش باشم. و همش مجبور بودم وقتم رو صرف شما بکنم.ناراحت

(2) = البته حواسم نبود ببینم این دفعه هم مثل دفعه های قبل موقع خداحافظی شیوا و شیدا گریه زاری راه می اندازند یا نه؟ کاش حواسم  بود و میدیدم!خیلی هوس کرده بودم ها هانیشخندماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شیوا
10 اردیبهشت 91 15:05
شما دفعه ی بعد دیگه هوس گریه نکن باشه؟؟؟؟؟؟
sheida
10 اردیبهشت 91 15:57
gerye mikonim zogh mikoni?????nakheyr dg gerye nakardim....hich vaght un shabo faramosh nemikonam koli khosh gozasht