تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

دلایل غیبت کبری

تقریبا حدود ٢ ماهی شد که نتونستم توی وبت بنویسم و واسه این کارم هم چند تا دلیل دارم: ١- مسافرت من و بابایی با همدیگه (مادام موسیویی) و بدون شما... ٢- درگیری بابت پروژه مهدکودک رفتن شما... ٣- شروع مجدد کار و اداره رفتن و درگیریهای شروع ترم تحصیلی و کار و بار زیاد... ٤- درگیری ذهنی-اهدافی و احساس پوچی و رو دست خوردن من به خاطر یه سری دلایل و اتفاقات پیش اومده که فکر کنم حالا حالاها من رو درگیر خودش کنه... همه اینها هم دلایلی بودند که نتونستم توی وبت بنویسم و هم اینکه ٢ مورد اول خودشون عنوان یک پست جدید توی وبت خواهند شد که انشاا... فرصت بشه و در موردشون بنویسم.  پینوشت: ١- ...
4 مهر 1391

تهران-مرداد 91

مامان نسرین حالش رو به بهبوده... جواب آزمایشهای من هم خوب بود... یه تهران هم زدیم تو رگ... شمام که حسابی عشق و حال کردی این مدت. شیوا و شیدا - بازی و سرگرمی و بزن و بکوب = روزها با شیوا و شیدا مشغول بازی بودی - گاهی دعوات میشد - بهشون بد و بیراه میگفتی(همون بد و بیراههایی که خودشون یادت داده بودند!) - گاهی موهای شیوا رو میکشیدی و عشق میکردی با  این کار و لذت میبردی از شنیدن صدای جیغ و آهش - گاهی با شیدا شروع میکردی به رقصیدن و وقت و بیوقت به شیدا گیر میدادی تا پاشه و بزور باهات برقصه - گاهی با دیدن رقص هیپ هاپ شیوا ذوق میزدی ... خاله سودابه - مامان دوم شما - چسبیدن بهش عین کنه = خاله سودابه رو خیلی دوست داری-راه...
16 مرداد 1391

اجابت...

بالاخره برگشتیم... با خبرهای خوش! ناراحتی ای که داشتم خداروشکر فعلا بخیر گذشت. ١٠ روز اخیر تهران بودم دنبال گرفتن جواب های پاتولوژی و دکتر و بیمارستان و.... خدارو شکر فعلا جوابها خوب بودند. از دعاهای همه اونهایی که برام دعا کردند. اون وضعیت ناجوری که دکترها تشخیص داده بودند و این چنین جواب آزمایشی! فقط و فقط کار دعا بوده... دکترها که جواب پاتولوژی رو دیدند گفتند فعلا همه چیز خوبه. چیز بدی تو جوابها نیست و فعلا درمانی احتیاج نیست ولی حتما حتما باید هر ٥ ماه یکبار دوباره آزمایشها رو تکرار کنم و تحت کنترل باشم. یک دنیا ممنون از همه دوستانی که برام دعا کردند.
7 مرداد 1391

تارا- تهران- پارک سعادت آباد.

بچه های بزرگتر از شما میترسیدند از این نرده ها بروند بالا ولی شما عاشق بالا رفتن از این نرده ها شده بودی و علارغم ترس من , ول کن هم نبودی. من دورادور مواظبت بودم تا نیوفتی... البته این عکس من نیستا!... این دختر خاله شیدا هست. ...
3 مرداد 1391

عکسهای تارا

تارا با لپهای پر از آبمیوه : دخترم عاشق آبمیوه است.البته آبمیوه های کارخونه ای نه خونگی...بابا حسینت هم این عادت و علاقه رو برات ایجاد کرده.همیشه آبمیوه بهت باج میده. تارا با لب و لوچه بستنی ای و کاکائویی : دخترم عشق بستنی و کاکائویه....البته این علاقه دیگه تو خونشه. کسی ایجاد نکرده.فکر کنم به مامان نسرینش رفته. ...
26 تير 1391

وداع تارا با پوشک 2

ناامیدی - دیگه کم کم ناامید شدم و خیلی روی این پروژه خودم و درگیر نکردم. البته از اولش هم خیلی مصرانه پیگیر این کار نبودم.بچه های دیگه رو دیده بودم که پدرو مادرها در این مورد خیلی بهشون فشار میارن وقتی بچه خرابکاری میکنه جیغ داد میکنند و حتی پیش اومده که بچه تا چند روز جیش بند شده از ترس و... بیخیالی - ولی من دوست نداشتم بهت در این مورد فشار بیارم.این مسئله را هم برای خودم یه جورایی حلش کردم. " هیچ وقت برای جیش گفتن دیر نیست 2 سالگی نشد 6 - 7 سالگی... بالاخره که بزرگ میشه و یه روز عقلش میرسه. چرا من از حالا خودم و بچه ام رو اذیت کنم...." خلاصه زدیم به بیخیالی! البته هنوز گهگداری بازت میزاشتیم ولی فشاری بهت نمیووردیم. قال...
26 تير 1391

وداع تارا با پوشک 1

پروژه از پوشک گرفتن تارا : آبتین - آبتین وقتی 18 ماهه بود شروع کردن به باز گذاشتن و از پوشک گرفتنش و  و وقتی که 23 ماهش شده بود دیگه کاملا جیشش رو میگفت و دیگه پوشک نمیشد. معمولا میگن دخترها زودتر از پسرها کنترل ادرارشون رو بدست میارند به همین خیال ما هم تصمیم گرفتیم این پروژه رو در مورد شما از 18 ماهگی شروع کنیم.البته تو کتابها هم خیلی زودتر از این موقع رو زمان شروع اعلام کرده بودند. شروع پروژه - وقتی 18 ماهه شده بودی شروع کردم به باز گذاشتن شما. پنج شنبه و جمعه ها که خونه بودم بازت میذاشتم تا بلکه عادت کنی که دیگه پوشک خبری نیست و جیشت رو بگی.از 20 ماهگی هم مامان نسرین تو خونشون بازت میذاشت. ولی این باز گذاش...
25 تير 1391

تارا در پارک جنگلی

یه روز جمعه صبح که همراه عمو علی اینها و عمو حامد اینها رفتیم پارک جنگلی. بابا حسین فقط ما رو رسوند و خودش رفت سر زمین تا به کارهای خونه برسه و نتونست با ما بیاد پارک. ...
25 تير 1391