تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

حرف زدن های تو ....

یادته چقدر نگران حرف زدنت بودم...! شما تقریبا از عید نوروز به این طرف روز به روز حرف زدنت بهتر و دایره لغاتی که به زبون میاری بیشتر شده. عید که رفتیم تهران و شما دور و برت شلوغ پلوغ بود - شیوا و شیدا مدام با شما بودند و باهات کل کل میکردند. همه اینها نقطه عطفی شدند در شروع حرف زدن شما... لازم شد در اینجا از بانیان محترم بحرف آمدن شما(شیوا و شیدا خانم گل) هم کمال تشکر را داشته باشیم. تقریبا همونطوری شد که اکثرا میگفتند! شما حرف زدن رو با کلمه گفتن شروع نکردی بلکه با جمله شروع کردی. الان که دیگه عین یه بلبل شدی برامون... همه چی بلدی و همه چی میگی و به زبون میاری.بعضی وقتها ازحرفهای قلمه سلمبه ای که میزنی چشامون...
11 خرداد 1391

پسر خوشگل مامان! بهرام!

دخملیمون رو ٣ هفته پیش همراه بابا جواد فرستادیم سلمونی مردونه. اولش میخواستم خودم ببرمش آرایشگاه زنونه ولی بس که تارا جونمون شیطونه جرات نکردم و این کار خطیر رو به بابا جواد محول نمودیم.پیشبند و شونه و قیچی مخصوص سلمونی بابا حسین رو هم دادیم تا جهت سلمونی شما ازش استفاده کنند. بهمراه بابا جواد رفتید سلمونی.مثل اینکه اولش یه نی نیه دیگه نوبتش بوده و آروم نشسته و موهاشو کوتاه کرده و در تمام طول مدت هم شما اون نی نیه رو نگاه میکردی و یاد گرفتی که باید آروم باشی و ... - آرامش پیش از طوفان: بعد هم نوبت دخملی گل مامان شده. شما هم آروم تو بغل بابا جواد نشسته تا آقا موهات رو کوتاه کنه. - وسایل نو : در همین حین بابا حسین میاد خونه ...
10 خرداد 1391

آمار بازدید کنندگان!!!!

بطرز عجیبی امروز آمار بازدید کننده هامون بالا رفته؟فکر کنم نی نی وبلاگ قاط زده باشه! من که باورم نمیشه 930 نفر بازدید کننده داشته باشم و یه نفرشون نظر خشک و خالی هم نداده باشند! ...
9 خرداد 1391

احوالات این روزها

یه چند وقتی بود که دوباره سرم شلوغ پلوغ شده بود و فرصت نکردم و بیام و تو وبلاگ دخملی بنویسم. 10 روز پیش صبح که از خواب بیدار شدم سرگیجه داشتم.این سرگیجه تا شب ادامه داشت.یعنی تمام طول روز همراه با سرگیجه! فردا و پس فرداش هم همینطور.... این سرگیجه ما ادامه داشت تا 6 روز. سرگیجه ام طوری بود که کارهای روزانه ام رو میتونستم انجام بدم ولی با خستگی بیشتر. بعضی وقتها یه خرده عدم تعادل هم داشتم.فکر کنید 6 روز از صبح که چشماتون رو باز کنید تا شب سرتون گیج بره!دیگه خودم کلافه شده بودم.کفرم هم در اومده بود. روزهای آخر دست و پاهام هم کز کز و مور مور میشدن... با این همه علایم یه خرده ترسیدم.رفتم دکتر عمومی از آزمایش کامل خون گرفته تامتخصص مغز و ...
9 خرداد 1391

تولد 2 سالگی تارا-عکس

تارا در حال کندن جورابش همون اول تولد... تارا و لبخند موفقیت از بابت کندن جوراب ! ناخنک زدن به کیک ... کادو بابا جواد و مامان نسرین کادو بابا رضا و مامان شایسته کادو عمو حامد و زنعمو مینا کادو عمو علی و زنعمو الهه ...
8 خرداد 1391

تفسیر تو 91 - 1

الهی قربونت برم که از وقتی از سینه گرفتمت دیگه مامانی رو کلا بوسیدی و گذاشتی کنار... الهی فدات بشم که تا بحال سینه مامانی آرامش پیش از خوابت بود و حالا سینه بابایی آرامش خوابت شده. (آخه تازگیها عادت کردی شبها میری رو سینه بابا حسین میخوابی و خوابت میبره- تا بحال ما به خودمون مینازیدیم حالا بابا حسین مینازه) الهی فدات بشم که عادت کردی هر شب بابا حسین یه 10-15 باری قصه شنگول و منگول رو برات بگه تا شما خوابت بگیره.(طفلک بابا حسین هم دیگه آخراش از شدت خواب به جای قصه هزیون و چرت و پرت و اتفاقات روزش رو تحویل شما میده.) الهی فدات بشم که هر وقت من رخت میشورم و میرم توی بالکن تا پهنشون کنم شمام میای کمک من ولی به جا...
28 ارديبهشت 1391

تبریک-تبریک...

مامانهای عزیز روز همگیتون مبارک باشه... و ممنون از همه دوستانی که تبریک گفته بودند. یه خرده سرم شلوغ پلوغه. برگشتم به همه اونهایی که رمز خواسته بودن میدم.شرمنده امروز حال خوشی ندارم. .. ... ...
26 ارديبهشت 1391