تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تارای 6 تا 13 روزه

  تارای ۶ روزه                                         ۷ روزه                ۹ روزه                     ۱۱ روزه                       &nbs...
29 فروردين 1390

تارای مامان در حال بالا رفتن از پله های ویلا-شمال

از ثمرات سفر نوروزیمان به خزرآبادساری این بود که شما اونجا یه عالمه پله دیدی و هوس کردی ازشون بالا بری و بارها وبارها این کارو اونجا تکرار کردی تا اینکه فوت آب شدی...  و از این به بعد هر جا پله میبینی به یاد شمال دوباره هوس بالا رفتن میکنی.  و چقدر حال ما گرفته میشه وقتی میریم خونه کسی و میبینیم اونام پله دارن چون میدونیم کارمون در اومده... ...
24 فروردين 1390

طرفداری از مامان.

تازگیها وقتی مامان نسرین یا بابا حسین الکی با من دعوا میکنن و من و میزنن شما با دلخوری نگاشون میکنی و وقتی من شروع میکنم به گریه کردن(الکی) شما غرغرکنان  میای طرفشون و دعواشون میکنی و چشات پر اشک میشه... بعدش هم که ما میخندیم  شما هم میفهمی که من اذیت نشدم و میخندی ...
23 فروردين 1390

عروسک - حسادت

عمه زری از کیش یه عروسک واست اوورده دوسش داری و میشینی ساعتها با عروسکه حرف میزنی و بازی میکنی. چند روز پیش تا از در خونه اومدیم تو و عروسکت رو دیدی ذوق زده شدی و به عروسکت گفتی آبتین. دیگه از اون روز به بعد به اون عروسک میگی آبتین... چند روز پیش عروسکتو بغل کردم نازش کردم باهاش حرف زدم و بعد اومدم بهش شیر بدم (میخواستم ببینم عکس العملت چیه) شما هم زل زده بودی به من که چکار میکنم تا دیدی میخوام شیرش بدم زودی اومدی طرفم دست عروسکت رو گرفتی و پرتش کردی اون ور و خودت اومدی جاش خوابیدی تا شیر بخوری . مامان قربون دل کوچولوت بشه که همه چیزو واسه خودت میخوای خانومی... ...
22 فروردين 1390

آبتین آبتین.......

  شب ۱۳ بدر بعد از پارک جنگلی رفتیم خونه عمو حامدت. عمو علی و آبتین اینها هم اومدند. اونجا آبتین همش شیرین کاری در میوورد و همه رو میخندوند و همه آبتین آبتین میکردند. شما هم که هم از دیدن آبتین و هم از شیرین کاریهاش ذوق زده شده بودی تند تند ۴ دست و پا دنبالش میرفتی و همونجا یاد گرفتی و آبتین آبتین میکردی. (آبتین هم که طبق معمول خیلی محلی به شما نمیداد و این شما بودی که عین کنه ولش نمیکردی و تو دست و پاش میرفتی..)                                       ...
22 فروردين 1390

5 شنبه 18/1/90-جمعه19/1/90-شنبه 20/1/90

امروز صبح طبق معمول ۵شنبه ها من و شما با هم خونه بودیم. عصر که بابا حسین اومد با هم رفتیم د د . یه سر رفتیم پیش بابا-مامان بزرگت بعدش هم عید دیدنی رفتیم خونه عمو مهدی من. اونجا هم شما همش شیطونی کردی و از پله هاشون بالا پایین رفتی.... جمعه هم حال خوشی نداشتیم و تا شب توی خونه سپری کردیم. برای اولین بار باهات اتل متل توتوله بازی کردم شما هم خیلی خوشت اومد و استقبا ل کردی. و همش میزدی رو پات یعنی بیا اتل متل بکنیم. شنبه هم من و شما ۲ تایی خونه بودیم .من خیلی حالم بد بود عصر رو زمین خوابیدم شما هم بالا سر من بازی میکردی . من از شدت مریضی بیحال افتاده بودم فقط میفهمیدم شما از زوی من رد میشی میری این ور- اون ور .اسباب بازیهات و...
22 فروردين 1390