تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

احوالات دایی لندنی

دایی محمدرضات هم که هفته پیش حسابی مشغول درس خوندن بود. میگفت که۳ روزه که تو کتابخونست و داره درس میخونه.باهاش تلفنی که حرف زدم خیلی احوالت رو پرسید و خواست که براش عکسای جدیدت ر و بفرستم. امروز داشتم این شکلکها رو میدیدم یاد داییت افتادم. دایی در حال رفتن به کتابخانه     دایی در حال درس خواندن در کتابخانه (ساعتهای اولیه) دایی در حال درس خواندن در کتابخانه(بعد از۱۴ساعت) در حال قاط زدن... دایی در حال درس خواندن در کتابخانه(بعد از ۲۴ساعت)  کاملا قاط زده.        ..............  و بعد از ۲ روز  - بیخیال درس و قاط...     ...
21 فروردين 1390

مریضی 3 تایی مون - پول عیدیهات...

دیروز ۳ تایی (مامان وبابا وتارا) مریض شده بودیم (سرماخوردگی و گلو درد)و خونه موندیم. این مریضی هم از برکت نحسی سیزده بود که سرما پارک جنگلی رفتیم. صبح من و بابایی رفتیم دکتر و واسه ادارمون استعلاجی گرفتیم. دیروز ظهر خونه مامان بزرگیت بودیم. واسمون سوپ وآبگوشت مرغ درست کرده بود. عصر هم چون بابا حسین دانشگاه داشت همراه بابا بزرگیت شما رو بردیم دکتر رسولی. اولین بار بود که پیش این دکتر میرفتی . دکتر با حال و با نمکی بود و همش باهات حرف میزد و شوخی میکرد. گفت اگر تا ۲ روز خوب نشدی بهت آنتی بیوتیک بدم. ((شربتcalpol که خاله طاهره فرستاده بود را هم بهش نشون دادم گفت که شربت خوبیه. آخه وقتی تب میکنی باید استامینوفن بخوری تا تبت بیاد پای...
17 فروردين 1390

دندون پنجم

تارای مامان الان چند روزی میشه که جای دندون پنجمت هم آفگ زده. دقیقا میشه بالا - دندون سوم سمت راست... دندون نو مبارک بادت ...
17 فروردين 1390

بدون عنوان

مرسی از همه شما که نظر دادید-مخصوصا شیوای گل که یه عالم تو بلاگفا نظر داده بود- از شیدا و دایی خان بزرگ ...
14 فروردين 1390

ساده و زیبا و عمیق...

به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت انچنانکه فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه ی اندوه نپوشان هرگز . . .! این مطلب را یه نفر توی وبلاگ بلاگفای تارا واسمون گذاشته بود . ساده و زیبا و عمیق... ...
14 فروردين 1390