تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تعطیلات نوروزی 1

1391/2/4 12:37
نویسنده : سارا
623 بازدید
اشتراک گذاری
  • صبح روز اول عید من 1 ساعت قبل از تحویل سال بلند شدم یه خرده کارهام رو کردم و بعد شما و بابایی رو بیدار کردم تا آماده زمان تحویل بشید.

امسال زمان تحویل سال ساعت 8.44 صبح بود. بعدش کارهامون رو کردیم و راه افتادیم بطرف خونه     بی بی جون بابا. بی بی جون به 3 تاییمون هم عیدی داد. ظهر هم همگی خونه مامان شایسته ناهار دعوت بودیم.سبزی پلو با ماهی... به به!

  • الهه جون برای شما عیدی 5 تا کتاب خریده بود.از همونهایی که ورقهای مقوایی کلفت دارند. آخه شما خیلی علاقه داری کتاب پاره کنی و این مدل کتاب جدا برای شما مناسب است. آموزش میوه ها - رنگها - مشاغل - شعر و داستان... ما هم برای آبتین جون یه هواپیمای اسباب بازی خریدیم که با باتری کار میکرد و روشن میشد و صدا میداد و میچرخید.از بابا رضا و مامان شایسته عیدی نقدی هم دریافت نمودیم...نیشخند
  • برای عصر رفتیم خونه بابا جواد اینها. اونها هم برات یه صندلی بادی خرسی زرد و یه هواپیما بادی بزرگ خریده بودند. عیدی نقدی خوبی هم به 3 تاییمون دادند... (1) نیشخند از اونجا همراه بابا جواد اینها رفتیم عید دیدنی خونه مامان و بابا بزرگ من. و باز هم عیدی....نیشخند

روز اول فقط عیدیها چشم و ذهن من رو به خودش اختصاص داده بود! این هم از نوشته هام معلومه.شیطان

تو پارک نزدیک خونه شون هم شتر هایی با بار هفت سین طراحی کرده و گذاشته بودند که عکس از شما و بابایی با شترهای مبارک گرفتم.از خود راضی

شب هم خونه بابا جواد سبزی پلو با ماهی خوشمزه ای که مامان نسرین زحمتش رو کشیده بود نوش جان کردیم.خوشمزه- روزهای بعد هم به عید دیدنی خونه عمه های بابایی سپری شد.

  • ٥شنبه سوم عید هم مامان نسرین مادر و پدر بزرگ و عمه و عموهای من رو شام دعوت کرده بود تا هم عید دیدنی باشه و هم پاگشایی باشه برای بچه های عمه زری (که چند ساله به تعویق افتاده) و خیالش از این بابت راحت شه.طبق معمول شام مفصلی درست کرد و مهمونی هم به خوبی سپری شد. شما هم که برنامه خوابت (به دلایل از شیر گرفتن و تغییر ساعت ها) بهم ریخته بود تقریبا تمام طول مهمونی خواب بودی و ساعت ١٠ تازه از خواب بیدار شدی و اون موقع هم حسابی اذیت و بد عنقی کردی و نذاشتی من کمک مامان نسرین کنم و همش بغل من بودی و غر میزدی و گریه میکردی...(اینم از عواقب خواب بی موقع!) خدارو شکر عمه زری بود و کمک مامان نسرین میداد و من تونستم به شما دخمل ناز غرغرو برسممنتظر

 

توی مهمونی هر وقت نوه عمه زری میرفت بغل داییش منم یاد دایی شما می افتادم... و دلم هواشو میکرد.گریه الان اگه اینجا بود شما هم دایی داشتی تا باهات بازی کنه و بغلت کنه. ولی چه میشه کرد!کار روزگاره!اصلا همون بهتر که از این خراب شده رفت. به قول یه بنده خدایی همون بهتر که آب و خورشتش جدا شد.ایشاا.. هر جا که هست خوب و خوش باشه و زندگی به کامش. میدونم که هر جایی بجز این ویرانه ما آینده بهتری در انتظارشه و حداقل میتونه از زندگیش لذت ببره. ما هم با خوشی اون شادیم.(2)بغل

تعطیلات نوروزی ادامه دارد....

پینوشت:

(١) = دست همگی درد نکنه بابت عیدیها...نیشخنددخملم میبینی نیغامa تا بناگوشb بازه یه بار فکر بد نکنی و خیال کنی مامانیت خیلی پولکیهc زبان...

(a=نیغ به زبون کرمانیه معنیش میشه لبخند- نیغام یعنی لبخندم )

(b=بنا گوش هم یعنی تا نزدیک گوش-این دیگه فکر نکنم کرمونی باشه)

(c=پولکی منظور پولکی اصفهان نیست- منظورم اهل پوله -یعنی آدمی که اهل پول و مادیاته)

(2)= منظور این پاراگراف دایی لندنیه (دایی MO ) که برای درس خوندن رفته اونجا و تقریبا اندازه سن شما بعلاوه 9 ماه از ما دوره - وقتی شما تازه رفته بودی تو دل مامانی دایی هم رفت واسه درس خوندن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سهند
4 اردیبهشت 91 16:01
سلام عزیزم خوشحالم که بهتون خوش گذشته و کمی از خسته گی هاتون رفع شده امیدوارم همیشه شاد باشید؛ دختر نازمون رو ببوسید
مامان یسنا گلی
5 اردیبهشت 91 8:35
واست رمزو خصوصی گذاشتم عزیزم