بالکن توری کشیده- تب و مریضی جوجوی مامان
5شنبه 29/2/90 امروز ظهر بابا جواد اومد و کولرمون رو وصل کرد. شما هم طبق معمول هر روز مشغول شیطونی بودی. شب هم بابا جواد و مامان نسرین دوباره اومدن پیشمون. بابا جواد اومد و واسه نرده های بالکن توری کشید تا شما لای نرده ها گیر نکنی یا خودت رو پایین نندازی.
جمعه 30/2/90 امروز صبح ساعت 5 همسایه روبروییمون داشت مینی کامیونش رو پارک میکرد کنار دیوار که یهو میخوره به لوله گاز و لوله رو میشکونه و گاز میزنه بیرون . صدای خیلی وحشتناکی داشت. با وحشت از خواب پریدیم و رفتیم اون ور خونه طرف بالکن. عمو حامد اینها هم که خیلی ترسیده بودند و یکسر جیغ میزدن و رفتن توی حیاط. بعد از ربع ساعت از اداره گاز اومدن و درستش کردن.ولی صبح جمعه و خواب ما رو ضایع کردن.تازه امروز با بابایی آشتی کردیم. قرار شد 2 سال دیگه هم تو اداره بمونه و طاقت بیاره.
بابایی ظهر تا شب رفت شرکت. شب اومد ناهاری خورد و با هم رفتیم بیرون بگردیم. رفتیم اسنوپی بستنی خوردیم بابایی اسکوپ میوه ای خورد که خیلی خوشمزه بود من هم فالوده بستنی خوردم. بعدش هم رفتیم خونه بابا بزرگت اینها. داشتند پیتزا درست میکردن. پیتزامون رو هم خوردیم و برگشتیم بطرف خونه. سر راه هوس کردیم بریم پیش عمو علی تا آبتین رو ببینیم. یه نیم ساعتی هم رفتیم اونجا .شما طبق معمول دنبال آبتین ذوق میزدی. بابایی چند تا عکس با حال هم ازتون گرفت.
راستی عمو علیت هم امتحان نظام مهندسی قبول شده و باباییت براش کارنامش رو پرینت گرفته بود و داد بهش. امروز عصر شما تب داشتی. Calpolبهت دادم خوردی. ولی باز هم تا صبح تب داشتی یه تب شدید...
فکر کنم این 2 روز که کولر روشن کردیم سرما خوردی...
یه گوله آتیش شده بودی جوجوی مامان... الهی من بمیرم برات.