تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

٥ شنبه غذا نمیخوری=دعوات کردم - جمعه مهمانی و غش کردن آبتین

1390/3/9 10:25
نویسنده : سارا
961 بازدید
اشتراک گذاری

٥ شنبه ٩٠/٣/٥  امروز صبح من و شما از صبح با هم بودیم . الان ١ هفته است که هیچی غذا نخوردی.دیگه مریضیت باید خوب شده باشه نمیدونم چرا هیچی نمیخوری. خیلی از این بابت اعصابم خرده و بهم ریختم... صبح واست تخم مرغ درست کردم نخوردی. ظهر پلو ماهیچه واست پختم بازم نخوردی. به زور غذا کردم تو دهنت  توفشون کردی بیرون و انگشتت رو کردی تو دهنت تا بقیه اش را هم بکمک دستت در بیاری . بعدش هم گریه و غش و ضعف میکنی و دعوا داری که چرا بهت غذا دادم بخوری - منم اعصابم خرد شد و یه خرده دعوات کردم و به غش و گریه هات محل نگذاشتم شما هم که حسابی بهت بر خرده بود همینطوری جیغ میکشیدی و گریه ناله میکری.

یه مدت که گذشت طاقتم سر شد و اومدم بغلت کردم و ناز و بوست کردم...niniweblog.com

بس که گریه کردی دلم برات سوخت دلبرکم

(خیلی ناقلایی خوب بلدی آدم و رام کنی)

شب که بابایی اومد با هم رفتیم بیرون. رفتم بلوزی که واست خریده بودم و تنگ بود عوض کردم و بعدش هم رفتیم خونه بابا بزرگیت.

جمعه 90/3/6   امروز هم غذا نخوردی. باباییت که عصر اومد از خونه بابا جواد واسمون هندونه اورده بود. شما هم تا هندونه ها رو دیدی حمله کردی بهشون و مشت مشت میخوردی و آب از لب و لوچه ات سرازیر بود(خیلی خیلی هندونه دوست داری).

واسه شب تالار گلها شب شیشه بچه برادر الهه دعوت بودیم. پیراهن صورتی خال خال سفیدت که مامان نسرین تولدت بهت داده بود با کفشهای تابستانی صورتی کادو تولدت که الهه اینها دادند رو پوشیدی و رفتیم مهمانی.

تو حیاط تالار صندلی چینده بودند . چند تا بچه اونجا بازی میکردند .شما هم همش دوست داشتی راه بری و همراه اونها بدوی.niniweblog.com

من و باباییت هم مجبور بودیم همراه شما راه بریم و بدوییم...

آبتین هم لب حوض بازی میکرد و میدوید تا اینکه یهو از پله ها افتاد و با صورت خورد زمین. و غش کرد هر کار میکردن نفسش بالا نمیومد. چشماش سفید شد و سیاهیش رفت.niniweblog.com

شایسته خانم جیغ میزد و میزد تو سرش... خلاصه همهمه ای شد تا اینکه شوهر خواهر الهه آب پاشید تو صورت آبتین و نفسش بالا اومد.... و خدارو شکر بهوش اومد. خیلی همه جوش زدیم.

از اون به بعد من و بابایی 4 چشمی مواظب شما بودیم.

تو مهمونی یه خرده به اشتها اومده بودی. موز دادم دستت خوردی. رولت و پلو دهنت کردم خوردی. از خوشحالی داشتم بال در میوردم... یا کاره هندونه هاست یا شربت زینک سولفات که اشتهات برگشته!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الهام
8 خرداد 90 11:01
همکاری در فروش اکسین ادز
مامان رها
9 خرداد 90 10:10
سلام گلم مبارکه تغییر قالب وبتون ........ راستی عزیزم شاید تاراجون دندون در میاره که نمیتونه چیزی بخوره نگران نشو مقطعی میشه
مامان هلیا
9 خرداد 90 13:23
سلام سلام ما اومدیم به به چه لباس خوشگلی پوشیده دخملی لباس صورتی خیلی بهش میاد مامانش اسپند یادت نره بوسسسسسسسس برای تارا جون