تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

خاطرات 7 تا 12 ماهگی تارا

1390/7/20 8:31
نویسنده : سارا
818 بازدید
اشتراک گذاری

هفت ماهگی

از 7 ماهگی هم شروع کردی به 4 دست و پا رفتن.

٨٩/٩/٢٥  - مسافرت دوباره به تهران عاشورا و تاسوعا بود و ما تعطیل بودیم و همراه بابا جواد اینها رفتیم تهران. بابا حسین نتونست بیاد چون میبایست قرص رادیواکتیو بخوره بخاطر تیروئیدش و نباید تا 1 هفته نزدیک شما باشه .

هشت ماهگی

٨٩/١٠/١ 7 ماه و 20 روزه بودی و تونستی بدون کمک خودت تنهایی بشینی.

٨٩/١٠/١٠  - صدای پای اولین دندون در 8 ماهگی- صدای خوردن دندون تارا به لیوان شنیده شد. دندون در آوردنت مبارک مامانی....

٨٩/١٠/١٧ رویت اولین دندون در 8 ماه و 1 هفتگیت- دندونت که تازه سر زده بود دیده شد مامانی.اولین دندونت مبارکت باشه مامانی.

- چند وقتی میشه که دیگه غذا رو دوست نداری و خوب نمیخوری به احتمال خیلی زیاد بخاطر دندون در آوردنت هست.

- آهنگ تو که چشمات خیلی قشنگه مهرنوش رو خیلی خیلی دوس داری و وقتی این آهنگ رو برات میذارم بهوای اون یه کمی غذا میخوری.

٨٩/١٠/١٩ بیداری تارا و صدای کریچ کریچ- دیشب تارای مامان بیخواب شده بود . اولش من بیدار نشستم و مواظبت بودم ولی بعد از شدت خستگی خوابم برد.یهو از خواب پیدم که ببینم شما چکار میکنی که هر چی توی تاریکی دور و برم رو نگاه کردم ندیدمت. خیلی یکه خوردم و ترسیدم... صدات کردم تارا تارا کجایی؟یهو یه  صدای کریچ کریچ بگوشم  خورد . جهت صدا رو که دنبال کردم به پشت بخاری منتهی شد.بیشتر که دقت کردم دیدم خودشه تارا خانمه.تارای مامان موبایلم رو از بالای سرم پیدا کرده بودی و رفتی به خیال خودت پشت بخاری قایم شدی و کریچ کریچ  موبایلم رو میخوردی.

 الهی مامان بقربون شیطونیهات بشه.

خدا رو شکر که این بچه پشت بخاری بوده ولی جاییش به بخاری نخورده تا بسوزه.چون بخاری روشن و داغ داغ بود.

٨٩/١٠/٢٠ از امروز شروع کردم به نوشتن خاطرات تارا در نی نی سایت.

٨٩/١٠/٢٣ -8/5 ماهگی- زن عمو مینا بهت دکی کردن یاد داد و شما همش دکی دکی میکنی

٨٩/١٠/٢٦ -8/5 ماهگی - معنی د د رو فهمیدی و هر کی بیرون میره شمام میخوای بری باهاش- صبحها هم همش میچسبی به من و نمیذاری من برم.

نه ماهگی

٨٩/١١/٩- ٩ماهگی- بابا و مامان رو بصورت پشت هم و ممتد میگی. بابابابا. ماماماما. 

- تونستی پله آشپزخونه رو تنهایی بیای پایین.

٨٩/١١/١١ امروز رفتیم دیدن هلنا دختر دوست من و شما برای اولین بار همدیگر رو دیدید.

ده ماهگی

٨٩/١٢/١٠ - - جای دندون بالات سوراخ شده و میخواد سر بزنه

٨٩/١٢/١٥ دندون بالات بسلامتی سر زد و در اومد. هورا

آخر اسفند 89 شروع تمرین تاتی تاتی کردن بهمراه بابا حسین و با استفاده از تیبل میت دایی محمدرضا

11 ماهگی

نوروز 90 - رفتیم تهران-شمال-خزرآباد ساری.... خاله صدیقه و آقا منوچهر و نسترن هم اومده بودند با یه عالم سوغاتی واسه شما.

٩٠/١/٧ -یاد گرفتی از پله های ویلا بالا بری و این کار رو بارها و بارها انجام دادی.

٩٠/١/١٣ اسم آبتین رو یاد گرفتی و همش آبتین آبتین میکنی.

٩٠/١/١٥ جای دندون پنجمت هم آفک زده.از بالا دندون سومی سمت راست

٩٠/١/١٧-برای اولین بار اتل متل بازی کردم باهات و خیلی خوشت اومد.

٩٠/١/٢٨ برای اولین بار صبح رفتی پیش مامان شایسته- چون مامان نسرین رفت تهران برای مصاحبه سفارت اینگلیس

٩٠/٢/٤ یک قدم به جلو- میتونی بدون کمک 2 – 3 قدمی راه بری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

آرتین خان
20 مهر 90 10:26
افرین مامان جون خوشم میاد همه این اطلاعات رو قبلا یه جایی ثبت کردی و الان دوباره مینویسی و مرور میکنی ببوسش تارا جون رو ما عکس جدیدشو میخوایم ها
مامان نی نی گولو
20 مهر 90 22:36
سلام هدیه به ناناز خاله
مامان ماهان عشق ماشین
21 مهر 90 9:01
سلام.کار جالبیه.منم تو یه صفحه جداگانه از وب ماهان همین کار رو کردم.
آسمونی ها
25 مهر 90 10:30
سلام ساراجون خوبی عزیزم؟ تارای گلم خوبه؟ مرسی که همیشه ما رو مورد لطفت قرار میدی و بهمون سر میزنی و برامون پیغام پر از مهربونی برام میذاری. دوستت دارم دوست خوبم رمز رو برات خصوصی میذارم تارا ی ناز منو ببوس. جیگر منه
آسمونی ها
25 مهر 90 10:33
آفرین به این مامان دقیق و با احساس که همه تاریخ ها رو به یاد داره. آفرین چه کار جالبی کردی. "روزهای با تو بودن" پست خالی رو نوشتم تا یادم نره تکمیلش کنم. امروز سعی میکنم بنویسمش.
مامانه میکاییل
25 مهر 90 12:18
واااااااااااااااای خدا خیلی به دخترمون رحم کرده من که قلبم وایساد رفته پشته بخاری
بهار(مامانی شهراد)
25 مهر 90 14:19
salam azizam mer30 ke sar zadi linket mikonam bazam pisham bia
مریم مامان باران
25 مهر 90 15:28
وای آفرین به این مامان مهربونت که همه کارهاتو با دقت نوشته ....چقدر لذت میبری روزی که بخونیشون......
مامان نی نی گولو
25 مهر 90 19:33
سمیه - مامان آیسا
26 مهر 90 7:51
الهی چه با نمک، خیلی خوبه که خاطرات تارا جون رو براش ثبت میکنین. امیدوارم تارا جون همیشه شاد و خرم باشه و خاطرات خیلی شیرینی براش ثبت کنین
مامان شیدا
26 مهر 90 13:00
سلام سارا خانومی خوبی؟ تارا جونم چطوره خدا رو شکر پشت بخاری داغ طوریش نشدهبوسسسسسس
mamani helena
26 مهر 90 13:31
salam azizam mashala be in mamane daghigho ba hosele khale joon pishe ma ham biyayd age dost dashtid
شیوا
26 مهر 90 14:08
سارا واقعا که نه می نویسی نه عکس میزاری واقعا که
نگين
26 مهر 90 16:10
سلام دختر ناز و وب قشنگي داريد خوشحال ميشم به ما هم سري بزنيد