تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

خاطرات 1 تا 6 ماهگی تارا

1390/7/19 8:43
نویسنده : سارا
1,134 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماهگی

٨٩/٣/٩ -حمام دوم - برای دومین بار و بهمراه مامان نسرین و بکمک من رفتی حمام. بازم گل دختر مامانی بودی.

٨٩/٣/١٣ -اولین لالا توی تخت خودت امشب رفته بودیم خونه خودمون و شما برای اولین بار توی تخت خودت و خونه خودمون خوابیدی.

خرداد 89 - اولین مسافرت و گردش کوچولو- با شما چند بار پیکنیک اینور اونور رفتیم. یه بار آبشار راین یه بار هم بیدخون بردسیر .که همش خواب بودی و هیچی نفهمیدی خوابالوی من.

 دو ماهگی

از اواسط تیر ماه - 2 ماهگی-  لبخند با معنی رو آغاز کردی. 

اواخر تیر ماه -2/5 ماهگی – حرف زدن با صداهای نامعلوم. ادای حرف زدن رو در میاری و اغو بغو میکنی. به بابا جواد و مامان شایسته که میرسی یه کله حرف میزنی.

  سه ماهگی

٨٩/٥/١٧  - اولین مسافرت با هواپیما من و شما و مامان نسرین با همدیگه رفتیم تهران. توی هواپیما همش بهت شیر میدادم تا کم و زیاد شدن فشار هوا اذیتت نکنه وگوشت درد نگیره.  تقریبا 1 ماه تهران موندیم...     

 اواسط مرداد- 3 ماه و 1 هفتگی – غلت زدن شروع کردی به غلت زدن و به شکم چرخیدی و یواش یواش شروع کردی به خزیدن – تهران بودیم.

 چهار ماهگی

٤شهریور 4 ماهگی- تا حدودی میخزیدی

  ٨٩/٦/٧ اولین مسافرت به شمال با ماشینخزرآباد ساری-از جاده فیروزکوه- اولین باری که ستاره کوچولوی ما دریای خزر رو دید.بهمراه بابا جواد و بابا حسین و دایی پرویز و بابا اصغر اینها...یه عالمه ازت عکس هم گرفتیم.

٧شهریور ٨٩ 4 ماهگی- شروع کردی به جیغ کشیدن. از صدای جیغ خودت خوشت میومد.

٨٩/٧/١٧ با بابا جواد و با ماشین برگشتیم کرمان.

اواخر شهریور 4/5 ماهگی- خوابت در طول روز کمتر شد و بعبارتی قطع شد. حداکثر 2 ساعت در طول روز میخوابیدی و 9 ساعت در شب.

پنج ماهگی

3/7/89 - شروع غذا خوردن - شروع کردیم به غذا دادن به شما. 4 ماه و 3 هفته ات شده.غذا را با حریره بادام برایت شروع کردیم.

شش ماهگی

1/8/89 -اداره رفتن من و شروع زندگی با مامان نسرین 6 ماهگیت تموم شد مرخصی زایمان من هم تموم شد و من رفتم اداره

12/8/89 واکسن 6 ماهگی واکسنت رو که زدیم عصرش خیلی خیلی گریه کردی فکر کنم درد داشتی من و بابا جواد تو خونه بودیم و بابا جواد بغلت کرد و بردتت تو حیاط گردوندتت.

چون باید من هم صبحها برم اداره و هوا هم سرد هست ما شبها خونه بابا جواد میمونیم تا مجبور نباشیم صبحها سرما شما رو بیاریم بیرون. من از اداره روزی 1 ساعت پاس شیر دارم که نمیرم و به جایش  5 شنبه ها تعطیل هستم. 4 شنبه شبها میریم خونه خودمون تا شب جمعه  و 2 روز آخر هفته اونجاییم.(خونه خودمون)  

از 6 ماهگی شروع کردی به خزیدن و به 7 ماهگی که رسیدی دیگه تند تند میخزیدی...  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)