جمعه شرور!
جمعه صبح حال خوشی نداشتم یه خرده دلخور بودم. از دست زمونه ازاین همه بی مهری...
فعلا بی خیال!
جمعه شرور = ٩٠/٧/٣٠
جمعه شب من و شما تو خونه تنها بودیم و بابایی رفته بود شرکت.من داشتم نماز میخوندم و از آنجاییکه شما خیلی دوست داری مهر نمازمون رو برداری و در بری, 2 تا مهر برداشته بودم یکی برای بازی شما یکی هم برای خودم. از اقبال خوشم تو رکعت آخر غافل شدم و مهر نمازمو رو زمین جا گذاشتم و تا آمدم به سجده , شما هر 2 تا مهر را برداشته بودی, من هم به وضع و حالی سجده کردم و توی نماز اخمی هم به شما کردم - باشد که متنبه شوی و مهرم رو پس بدی ولی اخم کردنم همانا و شوت شدن هر 2 مهر بطرف سر و کله ام همانا...
نمیدونم این چه اخلاقیه که تازگیها پیدا کردی و وسایل رو پرت میکنی؟؟؟
بعد از نماز هم باز چشم سفیدی کردم.از شدت درد کله و پیشانی با شما دعوا کردم و گریه کردم. و این شد که شما خیلی معصومانه اومدی طرفم در حالی که تو چشمات پشیمونی موج میزد , گوشهام رو گرفتی و کله ام رو بزور کشیدی طرف خودت و لبام رو چسبوندی رو صورتت تا ماچت کنم (من نمیخواستم باهات آشتی کنم- گفتم یه خرده باهات قهر کنم شاید ادب شی) ولی بعد از شدت درد گوشها و کشیده شدن گوشواره هام تو دستای شما که با زور هر چه تمامتر میکشیدیشون طرف خودت مجبور شدم که ماچت کنم و بگم:غلط کردم مامانی که دردم گرفت...
نتیجه اخلاقی این پست:
١- شما ادب بشو نیستی مامانی. بزور کار خودت رو میکنی و بزور رضایت می گیری... عجب بلایی شدیها!!!
٢-خدا به داد ما برسه تو بزرگ کردن و تربیت شما دختر گل , شرور و حرف نشنو ...
٣- شاید هم خوب باشه این مدلی. بقول مامان شایسته حق خودت رو خوب میتونی بگیری.
٤-زمونه بدیه! شرور بودن هم نعمتیه...