تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

فرشته ای متولد شد - روزی که بدنیا آمدی

1390/4/7 12:06
نویسنده : سارا
653 بازدید
اشتراک گذاری

89/2/10    دهم   اردیبهشت   هزارو سیصد و هشتادو نه  

از شب قبل حالم خوب نبود. صبح روز جمعه هم از شدت درد ساعت 6 صبح بیدار شدم.بابا حسین هم بیدار شده بود و داشت کار میکرد و نقشه میکشید... صبحانه که خوردیم با بابایی رفتیم پیاده روی دور کوچه ها. بابا جواد هم عصر رفت شهداد. من هم تا عصر به اصرار مامان همش راه رفتم و راه رفتم.  (آخه میگن راه رفتن و پیاده روی زایمان را راحت میکنه)

تا ساعت 6 عصر درد کشیدم تا اینکه بالاخره بهمراه مامان نسرین و بابا حسین رفتیم بیمارستان. بابا بزرگت اینها – عموها و زن عموهات هم اومده بودند.... از ساعت 6 تا 9 درد کشیدم.

 از شدت درد بالا آوردم – درد کشیدم....

مامان نسرین کمرم رو ماساژ میداد . مامان شایسته بهم گاوزبون میداد.

ساعت 9 رفتم تو اتاق زایمان.دکتر کامیابی اومده بود – من دیگه رمق نداشتم – خیلی خسته بودم – خوابم میومد....  خیلی سخت بود و سخت گذشت.

تا نیمه راه اومده بودی – ضربان قلبت پایین افتاده بود  خیلی ترسیده بودم خیلی...

و بعد .......   یهو بدنیا اومدی. (البته بکمک وکیوم) مثل اینکه بند ناف دور گردنت پیچیده شده بود.

دقیقا ساعت 10 شب جمعه 10/2/89 شما بدنیا آمدی با وزن ٢/٧٥٠ کیلوگرم و قد ٥٠ سانتی متر در بیمارستان ارجمند و توسط خانم دکتر کامیابی...

اولین لحظه ای که دیدمت خیلی لحظه شیرینی بود. شما اولش نفست بالا نمیومد. من هم خیلی ترسیده بودم و نگرانت بودم. پرستارها توی حلقت رو ساکشن کردند تا بتونی نفس بکشی ولی فایده ای نداشت دیگه خانم دکتر من و ول کرده بود و رفته بود سراغ شما و اونقدر توی حلقت رو ساکشن کردند تا بالاخره تونستی نفس بکشی... ولی بازم خوب نفس نمیکشیدی.

از تو دلم که بیرون اومدی رنگت خیلی خیلی کبود بود. اولش یه کم دلخور شدم خیال میکردم رنگ پوستت این جوریه. ولی خوشبختانه این طور نبود... تو یه دخمل سفید گوگولی هستی واسه مامانی

توی همون اتاق عمل پرستار گذاشتت کنارم تا شیر بهت بدم ولی شما با تنفس خودت مشکل داشتی چه برسه که بخواهی شیر هم بخوری...

زودی بردنت تو بخش و گذاشتنت زیر دستگاه اکسیژن.

راستی خون بند نافت رو هم گرفتیم توی بانک خون بند ناف رویان.600000ت هزینه اولی اش بود-100000ت هم سالیانه باید بدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مدرسه مامان ها
7 تیر 90 12:16
سلام مامان مهربون. خداوند فرزند نازنینتون رو براتون حفظ کنه. مدرسه مامان ها منتظر نظرات مفید شماست.
مامان آريا
8 تیر 90 9:54
خيلي لحظه هاي سختي بوده ولي خدارو شكر مخمل خوشگلت الان صحيح و سالم كنارته و داره با كاراي خوشگلش اون لحظات و برات شيرين مي كنه
مامان رها
8 تیر 90 11:16
سلام عزیزم سارا جون دیدی گفتم تارا رو که میبینم یاد بچه گی خودم میوفتم بیا یه نقطه مشترک دیگه روز تولد من هم 10 اردیبهشت با تارا جون هم تولد هستیم با تفاوت 28 سال