ماچ ماچ- سرما خوردی
شنبه ٩٠/٣/٢٨ امروز صبح جیغ مامان نسرین رو در اوورده بودی بس که ماچش کرده بودی. با یه دست اون ور صورتش رو میگرفتی و میکشیدیش طرف خودت و بعد ماچش میکردی... مامان نسرین هم فراری از شما و ماچهات...
ظهر که بابایی اومد لالا کردیم و عصر من با بابایی رفتیم بیرون تا واسه مامان نسرین کماچ و کلمپه بگیریم آخه فردا مامان نسرین داره میره تهران و برای ٤ تیر هم با مامان افسانه میرن اینگلیس پیش دایی محمدرضا.
عصری هم به خدمت بابا جواد رسیده بودی بس که ماچش کرده بودی...
راستی بعد از ظهری که خوابیده بودی چون کولر روشن بوده سرما خوردی. تقصیر منه ترسیدم بیدار شی بجای پتو روت ملافه انداختم. آخه شما خیلی گرماوو هستی و اصلا دوست نداری پتو روت بندازیم و اگه بندازیم زود بیدار میشی...
شب با مامان نسرین خداحافظی کردیم و اومدیم خونه خودمون. ساعت11 شما خوابیدی ولی 1 ساعت بعد که بیدار شدی شیر بخوری چون بینیت گرفته بود نمیتونستی بخوری و کلافه شده بودی و 1 ساعت جیغ زدی و اذیت کردی و گریه کردی...