خاطرات دخملی با باباش
برای اولین بار رفته بودیم شمال دریا تابستان 89 من 4 ماهه بودم.
برای اولین بار با بابایی رفتیم زیر برف (در حالی که مامانم همش غر میزد سرما میخوره بچه) - زمستان 89 من 9ماهه بودم
برای دومین بار با بابا حسین رفتیم شمال لب دریا(در حالی که مامان همش غر میزد باد میره تو گوش بچه لب دریا نرو) - نوروز 90 من 11 ماهه بودم
چقدر این مامانها ترسواند و چقدر باباها شجاعند و مهربون و همه جاهای خوب خوب مارو میبرند... مرسی بابایی
کسی که با من تاتی تاتی کرد تا راه رفتن یاد بگیرم بابام بود... بازم مرسی بابایی
همیشه موقع خواب جام کنار بابامه
نگاه کنید چقدر من و دوس داره و با افتخار نگام میکنه.... بابایه منه دیگه
وقتی هم نماز میخونه اصلا دعوام نمیکنه اگر مهر نمازش رو بردارم و فرار کنم.
(برعکس مامانم که ا..اکبر ا.. اکبرش بلند میشه)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی