تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 20 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

3شنبه 90/2/20 - 4شنبه90/2/21 - 5شنبه 90/2/22

٣شنبه 90/2/20 امروز صبح مامان شایسته از کربلا اومده و ظهر هم واسه امتحان فوق عمو هادی دارن میرن شیراز . من صبح زنگ زدم و احوالشون رو پرسیدم ولی ظهر بابا جونت اومد دنبال شما و با هم 2 تایی رفتین دیدن مامانی شایسته. به من هم خبری نداد تا من هم بیام یه خرده دلخور شدم از دست باباییت... اصلا من رو حساب نکرد..... ٤شنبه90/2/21  امروز ظهر مامان نسرین همراه مامان افسانه اینها رفت تهران. آخه واسه 1یکشنبه وقت سفارت داره تا جواب ویزاش و بگیره... من و شما هم تا شب پیش بابا جواد بودیم تا اینکه بابایی اومد و با هم برگشتیم خونمون. 5شنبه 90/2/22 امروز صبح هم , من و شما 2 تایی با هم بودیم طبق معمول 5شنبه ها... شما خیلی بهونه میگرفتی...
26 ارديبهشت 1390

کادوهای تارا

                         کادو مامان نسرین و بابا جواد                                 کادو مامان شایسته و بابا رضا                                            &n...
20 ارديبهشت 1390

90/2/17 تارای مامان راه میره.......

شنبه ٩٠/٢/١٧   امروز صبح بابا رضا و عمو هادی از یزد میومدن . ما 3تایی رفتیم دنبالشون و بردیمشون خونه عمو علی . چون الهه واسشون ناهار درست کرده بود.ما هم رفتیم تو تا شما با آبتین بازی کنی ولی مثل اینکه آبتین خیلی حوصله نداشت و شما تنهایی نشستی با اسباب بازیهای آبتین بازی کردی... بعدش هم رفتیم خونه و برای ناهار نموندیم چون تازه ساعت 11 صبحانه خورده بودیم. شب هم بابا رضا و عمو هادی خونه بابا جواد دعوت بودند... راستی دخمل گل مامان مثل اینکه کاملا راه افتاده . میشه گفت دقیقا 1 هفته بعد از تولدت کاملا راه افتادی.(آبتین 1 هفته قبل از تولدش راه افتاده بود) نگران بودم که خیلی دیر راه بیوفتی ولی دخمل مامان روسفیدم کردی . ...
19 ارديبهشت 1390

تارای کلاه بسر

این کلاه رو بابا حسین عید از شمال-بازار ساری- برات خرید... از وقتی که هنوز بدنیا نیومده بودی بابا حسین شروع کرد به خریدن کلاه واسه ناناز مامان. ...
19 ارديبهشت 1390

واکسن 1 سالگی

یکشنبه شب مامان شایسته رفت کربلا. دوشنبه 12/2/90 = صبح پاس گرفتم و اومدم خونه شما رو بردیم مرکز بهداشت برای چک آپ و زدن واکسن 1 سالگیت. وزنت 600/8 بود که الان تقریبا 3 ماهه که وزنت همینه و اضافه نشده! یه کم نگرانت شدم چون خوب وزن نمیگیری البته واضحه چون شما اصلا خوب غذا نمیخوری همش دوست داری شیر من رو بخوری. واقعا نمیدونم چکار کنم حریفت نمیشم... واکسنت رو هم زدم.تو دستت میزدن.فقط همون لحظه که آمپولت زدن جیغ کشیدی و گریه کردی. خدا رو شکربعدش دیگه تب و درد و اذیت نداشتی... 4 شنبه 14/2/90  دایی پرویز هم از اینگلیس اومده و امروز صبح همراه بابا اصغر و مامان افسانه با ماشین اومدن کرمان.شما هم که دیگه کاملا بدون کمک میتونی واستی...
19 ارديبهشت 1390

تارای 1 ساله مامان

لباسش رو خاله صدیقه تو پاییز براش از آلمان آورده بود که الان اندازش شد... گل سرش رو هم مامان نسرین 2 شب پیش براش از نی نی باران خرید مدل کیتی است ... ...
18 ارديبهشت 1390