3شنبه 90/2/20 - 4شنبه90/2/21 - 5شنبه 90/2/22
٣شنبه 90/2/20 امروز صبح مامان شایسته از کربلا اومده و ظهر هم واسه امتحان فوق عمو هادی دارن میرن شیراز . من صبح زنگ زدم و احوالشون رو پرسیدم ولی ظهر بابا جونت اومد دنبال شما و با هم 2 تایی رفتین دیدن مامانی شایسته. به من هم خبری نداد تا من هم بیام یه خرده دلخور شدم از دست باباییت... اصلا من رو حساب نکرد.....
٤شنبه90/2/21 امروز ظهر مامان نسرین همراه مامان افسانه اینها رفت تهران. آخه واسه 1یکشنبه وقت سفارت داره تا جواب ویزاش و بگیره... من و شما هم تا شب پیش بابا جواد بودیم تا اینکه بابایی اومد و با هم برگشتیم خونمون.
5شنبه 90/2/22 امروز صبح هم , من و شما 2 تایی با هم بودیم طبق معمول 5شنبه ها... شما خیلی بهونه میگرفتی و میخواستی که من مدام کنارت بشینم و اصلا نمیگذاشتی که به کارهام برسم. امروز عصر بابایی زودتر از دانشگاهش اومد , ناهار خورد, یه لالایی هم کرد و بعد با هم رفتیم بیرون.من رفتم آرایشگاه. بعدش رفتم واسه شما 3 تا بلوز آستین کوتاه گرفتم آخه چند تا شلوار خاله صدیقه اینا واست اووردن که روشون بلوز نداشتی . بعدش ساندویچ خریدیم و رفتیم پیش بابا جواد خوردیم.قسمت 21 قهوه تلخ را هم که خریده بودم با هم نگاه کردیم... راستی بابا جواد حوض خونشون رو تمیز کرده و رنگ کرده. ایشاا.. یه روز واسه شیطون مامان حوض رو رنگ کنیم تا بپری توش بازی