پارک مادر - مهمونی و شیطونیهای زیاد شما
جمعه 90/2/23 امروز صبح بابایی میخواست همراه همکارهاش بره کوه ولی چون دیشب تا دیروقت خونه بابا جواد بودیم و داشتیم فیلم قهوه تلخ رو نگاه میکردیم دیگه نتونست صبح زود بیدار شه و بره کوه و پیش ما لالا کرد... صبح که از خواب بیدار شدیم به بابایی گفتم تا صبحانمون رو ببریم تو یه پارک بخوریم.تا وسایلمون رو حاضر کردیم و کارهامون رو کردیم ساعت 11 شد...
عمو هادی هم مثل اینکه شیراز بهش خوش نگذشته بود تا امتحانش رو داده برگشته و صبحی رسیده. بابایی به اونم زنگ زد تا بیاد عموت هم از خدا خواسته گفت که خودش با ماشین باباش رانندگی میکنه و میاد در حالیکه هنوز گواهینامش نیومده. من خیلی ترسیدم و جوش زدم . به بابایی گفتم خودت برو دنبال عمو هادی بیارش...سر راه من وشما تو پارک مادر پیاده شدیم و بابایی رفت دنبال عمو هادی... من صبحانه شمارو دادم و بعدش که بابایی اومد دیدم عموت آخرش نیومده گفته هوا گرمه و حالش خوب نیست.
صبحانمون رو خوردیم شما با باباییت تو پارک چرخی زدی سرسره بازی و تاب بازی کردی و بعدش رفتیم شرکت بابایی یه کم نشستیم و استراحت کردیم و چند تا عکس از شما گرفتیم رو میز کار بابایی و بعدش برگشتیم خونمون...
تارا در پارک مادر
تارا در شرکت بابایی
شب هم خونه پسر خاله بابا (روح ا..)دعوت بودیم دوستای بابایی واسه دیدن مکه اش میومدن.دختر آقای عسکری , دلارام , 1سال و 8 ماهش بود . دختر آقای پورکاظم , صنم , 1 سال و 2 ماهش بود.دندون 2 تا داشت 1 ماهه راه افتاده و خوب حرف میزد و منظورش رو میرسوند... دختر روح ال.. هم , یکتا , 10 ماهشه... شما دخمل مامان اونجا خیلی اذیت کردی - خیلی شیطونی از خودت در اووردی - (ظرف شیرینی نوخودچی رو در عرض 3 سوت خالی کردی و با دو تا دستت چنگشون زدی تو هم-لیوانهای نوشابه رو خالی کردی- اسباب بازیهای بچه ها رو از دستشون میگرفتی و در کمال خودخواهی میخواستی همه مال شما باشد- دوست داشتی بچه ها رو ناز کنی ولی به جای ناز چپ چپ میزدیشون و انگشت میکردی تو چششون...)
خلاصه خیلی اذیت کردی و شر به پا کردی من وبابایی خونه که اومده بودیم depress کامل بودیماز دست شما ناز گل مامان... بس که اذیت کردی و شیطونی کردی.
همه بچه ها دخترهای خوب وبا ادبی بودند فقط شما بلا بودی.
الهی مامان به قربون شیطونیهات بشه بلای مامان...
تارا و یکتا تارا و دلارام تارا و صنم