تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 10 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

3شنبه 30/1/90

1390/1/31 11:58
نویسنده : سارا
670 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح هم شما خونه مامان بزرگت اینا بودی. امروز هم من ماشین برده بودم و تونستم زود بیام خونه.---مثل اینکه شما صبح همراه بابا بزرگت رفته بودی بیرون و گشتی زده بودی و وقتی برگشتین خونه نمیخواستی بیای تو... و غر غر کردی.شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

واسه ناهار هم امروز برای اولین بار تو زندگیت ماهی خوردی.

 مامان شایسته ماهی حلوا سفید درست کرده بود شما هم چند تیکه خرده بودی و ظهر که من رسیدم شما مشغول ماهی خوردن بودی که تا من و دیدی (فیلت یاد هندستون کرد)دیگه نخوردی و هوس شیر خوردن کردی. منم زودی بهت شیر دادم......

تا از در میام تو شما ذوق میکنی و زودی میای بغلم منم ناز و بوست میکنم بعدش غر غر میکنی تا زود شیرت بدم حتی اگر سیر سیر هم باشی باز هم تا من و میبینی باید ۲ قلپ شیر رو بخوری تا آروم بشی....

مامان قربونت بشه که دل کوچولوت تنگ میشه......    

 

---- سر شب بابا حسین که از دانشگاه اومد کارهامون رو کردیم و رفتیم بیرون بگردیم(به تلافی دیشب) اول رفتیم کافی شاپ سوپر استار اونجا به شما یه بادکنک دادن-خیلی خوشت اومده بود و بادکنکت و سفت چسبیدی.

ولی به نظرم بستنی هاش جالب نبود چیزی نخریدیم و رفتیم اسنوپی اونجا بستنی خوردیم و برگشتیم خونه.                                .beer

------ شب بابا جواد واسه شام اومد اونجا . شایسته خانم سوپ و میرزاقاسمی درست کرده بود.

------ شما امروز یه کم کلافه و بد عنق بودی و خیلی غذا نخوردی.فکر کنم به خاطر دندونات باشه!!! دندون پنجمت از بالا تازه داره سر میزنه...

----- از صبح  ۵ بار پی پی کردی .( اسهال هم نبودی.)شب هم ساعت ۱۰.۵ عوضت کردم ساعت ۱۱ دوباره پی پی کردی دیگه آخر شب اشکم در اومده بود خسته شده بودم بس که از ظهر تا شب شما رو عوض کردم. دیگه بس که غر غر کردم بابا حسین هم اومد کمکم کرد......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Daei Mo
1 اردیبهشت 90 16:20
Fadaye jegaram besham ke hamash kharabkari mikard, afarin daei, rahat bash va karetoon bekoon, mamani hamash avazet mikone