عروسک - حسادت
عمه زری از کیش یه عروسک واست اوورده دوسش داری و میشینی ساعتها با عروسکه حرف میزنی و بازی میکنی. چند روز پیش تا از در خونه اومدیم تو و عروسکت رو دیدی ذوق زده شدی و به عروسکت گفتی آبتین. دیگه از اون روز به بعد به اون عروسک میگی آبتین...
چند روز پیش عروسکتو بغل کردم نازش کردم باهاش حرف زدم و بعد اومدم بهش شیر بدم (میخواستم ببینم عکس العملت چیه) شما هم زل زده بودی به من که چکار میکنم تا دیدی میخوام شیرش بدم زودی اومدی طرفم دست عروسکت رو گرفتی و پرتش کردی اون ور و خودت اومدی جاش خوابیدی تا شیر بخوری .
مامان قربون دل کوچولوت بشه که همه چیزو واسه خودت میخوای خانومی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی