حرف زدن های تو ....
یادته چقدر نگران حرف زدنت بودم...!
شما تقریبا از عید نوروز به این طرف روز به روز حرف زدنت بهتر و دایره لغاتی که به زبون میاری بیشتر شده. عید که رفتیم تهران و شما دور و برت شلوغ پلوغ بود - شیوا و شیدا مدام با شما بودند و باهات کل کل میکردند.
همه اینها نقطه عطفی شدند در شروع حرف زدن شما...
لازم شد در اینجا از بانیان محترم بحرف آمدن شما(شیوا و شیدا خانم گل) هم کمال تشکر را داشته باشیم.
تقریبا همونطوری شد که اکثرا میگفتند! شما حرف زدن رو با کلمه گفتن شروع نکردی بلکه با جمله شروع کردی. الان که دیگه عین یه بلبل شدی برامون...
همه چی بلدی و همه چی میگی و به زبون میاری.بعضی وقتها ازحرفهای قلمه سلمبه ای که میزنی چشامون چهارتا میشه...
- ساعت ١٢.٣٠ نیمه شبه --- فردا صبح ساعت ٦ باید بیدار شیم --- دارم شما رو رو پا تکون تکون میدم تا بلکه بخوابی--- شمام بادکنکی رو که سر شب بابایی برات باد کرده همچنان در دست داری و همچنان مشغول بازی کردن باهاشی و رو پا تکون هم میخوری! --- حرصم میگیره و بهت میگم تارا بخواب دیگه مامان خسته شدم!صبح باید بریم اداره! --- و بادکنک رو از دستت میگیرم و میندازم بالای سرت --- شمام دلخور میزنی زیر گریه و دنبال بادکنکت تو تاریکی میگردی و چون نیست و پیداش نمیکنی با حرص و گریه میگی بادکنک لفته اداله... لفته اداله... - من و حتی بابا (که فکر میکردم تا اون موقع دیگه خواب باشه) خندمون میگیره.
طفلک دخملیمون هر کی یا هر چی که نباشه به خیالش رفته اداره -
هر نیست و نبودی بدلیل اداره رفتن ایجاد میشه!!!
- اخم نکو! تالا گییه میکنه ها!= اخم نکن! تارا گریه میکنه! (وقتی کار بدی کردی و با اخم ما مواجه شدی اینگونه تهدید میکنی)
- تازه از اداره اومدم خونه --- شما خونه مامان شایسته هستی ---- از در میام تو شما یه لبخندی تحویلم داده و میری پی رقص و بازی خودت --- میام پیشت میگم سلام مامانی خوبی؟ بیا بغلم بوست کنم --- دستت رو تکون میدی و میگی برو! برو بخواب... ؟؟؟ --- میام قاشق غذا دهنت کنم میگی نه نه! تو نه! مامانی... و دهنت رو عین یه بچه گل باز میکنی تا مامان شایسته بهت غذا بده --- میام رو پا بخوابونمت --- بالشتت رو کشون کشون از رو پای من برداشته و میبری میندازی رو پا مامان شایسته و میخوابی رو پاش تا تکونت بده و بخوابی...
خلاصه حسابی ما رو تحویل گرفتی ...
کوبیدیتم تو دیوار اساسی!بدجور! ...
کم اووردم-ضایع شدم......
پینوشت:
1- البته خیلی اون اشکهای تمساح رو باور نکنیدا....
2- مادر شوهر خوب داشتن هم واسه خودش نعمتیه ها ...
3 - کسانی هستند که به محبتشون اعتماد داری و بچه ات هم دوسشون داره ...
4 - وقتی محبت قلبی باشه بچه هم میفهمه و خودش اون محبت رو جبران میکنه و احتیاجی نیست که جبران رو بهش یاد داد.