تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

حرف زدن های تو ....

1391/3/11 10:47
نویسنده : سارا
707 بازدید
اشتراک گذاری

یادته چقدر نگران حرف زدنت بودم...!منتظر

شما تقریبا از عید نوروز به این طرف روز به روز حرف زدنت بهتر و دایره لغاتی که به زبون میاری بیشتر شده. عید که رفتیم تهران و شما دور و برت شلوغ پلوغ بود - شیوا و شیدا مدام با شما بودند و باهات کل کل میکردند.

همه اینها نقطه عطفی شدند در شروع حرف زدن شما...لبخند

لازم شد در اینجا از بانیان محترم بحرف آمدن شما(شیوا و شیدا خانم گل) هم کمال تشکر را داشته باشیم.ماچ


تقریبا همونطوری شد که اکثرا میگفتند! شما حرف زدن رو با کلمه گفتن شروع نکردی بلکه با جمله شروع کردی. الان که دیگه عین یه بلبل شدی برامون...

همه چی بلدی و همه چی میگی و به زبون میاری.بعضی وقتها ازحرفهای قلمه سلمبه ای که میزنی چشامون چهارتا میشه...


  • ساعت ١٢.٣٠ نیمه شبه --- فردا صبح ساعت ٦ باید بیدار شیم --- دارم شما رو رو پا تکون تکون میدم تا بلکه بخوابیخمیازه--- شمام بادکنکی رو که سر شب بابایی برات باد کرده همچنان در دست داری و همچنان مشغول بازی کردن باهاشی و رو پا تکون هم میخوری!منتظر --- حرصم میگیره و بهت میگم تارا بخواب دیگه مامان خسته شدم!صبح باید بریم اداره! عصبانی--- و بادکنک رو از دستت میگیرم و میندازم بالای سرت --- شمام دلخور میزنی زیر گریه و دنبال بادکنکت تو تاریکی میگردی و چون نیست و پیداش نمیکنی با حرص و گریه میگی بادکنک لفته اداله... لفته اداله... تعجب- من و حتی بابا (که فکر میکردم تا اون موقع دیگه خواب باشه) خندمون میگیره.قهقهه

طفلک دخملیمون هر کی یا هر چی که نباشه به خیالش رفته اداره -

هر نیست و نبودی بدلیل اداره رفتن ایجاد میشه!!!نیشخند

  •  اخم نکو! تالا گییه میکنه ها!= اخم نکن! تارا گریه میکنه! (وقتی کار بدی کردی و با اخم ما مواجه شدی اینگونه تهدید میکنی)
  • تازه از اداره اومدم خونه --- شما خونه مامان شایسته هستی ---- از در میام تو شما یه لبخندی تحویلم داده و میری پی رقص و بازی خودت --- میام پیشت میگم سلام مامانی خوبی؟ بیا بغلم بوست کنم --- دستت رو تکون میدی و میگی برو! برو بخواب... ؟؟؟ابرو --- میام قاشق غذا دهنت کنم میگی نه نه! تو نه! مامانی...نگران و دهنت رو عین یه بچه گل باز میکنی تا مامان شایسته بهت غذا بده منتظر--- میام رو پا بخوابونمت --- بالشتت رو کشون کشون از رو پای من برداشته و میبری میندازی رو پا مامان شایسته و میخوابی رو پاش تا تکونت بده و بخوابی...افسوسدل شکسته

خلاصه حسابی ما رو تحویل گرفتی ... زبان

کوبیدیتم تو دیوار اساسی!بدجور! ...دل شکستهگریه

کم اووردم-ضایع شدم......دلقک

پینوشت:

1- نیشخند البته خیلی اون اشکهای تمساح رو باور نکنیدا....چشمک

2- مادر شوهر خوب داشتن هم واسه خودش نعمتیه ها ...

3 - کسانی هستند که به محبتشون اعتماد داری و بچه ات هم دوسشون داره ...

4 - وقتی محبت قلبی باشه بچه هم میفهمه و خودش اون محبت رو جبران میکنه و احتیاجی نیست که جبران رو بهش یاد داد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

sheida joooooon :)
11 خرداد 91 14:07
yadete to tariki mikhast biad mano shiva ro peyda kone bad hey miguft sara natasi sara natasi ..vay man cheghad un shab khandidam
مامان ثمین
11 خرداد 91 14:50
سلام دوست مهربونم.من دعاگوی شما بودم و هستم البته اگه قابل باشم. این چند روزه سرم خیلی شلوغه راستش یه امتحان مهم دارم برام خیلی دعا کن.فعلا دوتا از عکسای ثمین رو گذاشتم ان شاا... بقیش بعد امتحانم
sheida jiiiiigar
11 خرداد 91 17:07
rozegara to agar sakht be man migir ,ba khabar bash k bajmordane man asan nist ,kache delgir tar az dirozam ,garche fardaye ghamangiz mara mikhanad ama bavar daram delkhoshi ha kam nist zendegi bayad kard
خاله سودی
11 خرداد 91 23:03
این عدم وابستگی به شما باعث میشه راحتتر به مهد یا مدرسه بره
خاله سودی
11 خرداد 91 23:38
خصوصی داری
شیوا
12 خرداد 91 11:02
لازم است بگویم شیدا همش داشت درس میخوند و فقط شیوا بود که تارا را به حرف اورد الهی قربون تارام بشم وقتی که امتحانام تموم شد زنگ میزنم بهش تا صدای بلبلی شو بشنوم
مامانی درسا
13 خرداد 91 3:18
الهی بگردم با اون حرف زدنت عزیزم ...... راست میگی مادر شوهر خوب نعمتی هست که خدا روشکر من و شما داریم ...... قربونش برم که چقده مامی شو تحویل گرفت .....
doste daii mo
15 خرداد 91 12:35
akhey azizam cheghad dokhtar bacheha tu in sen shirinan
انیس کوشولو
17 خرداد 91 12:16
با افتخار لینک شدید.......