پسر خوشگل مامان! بهرام!
دخملیمون رو ٣ هفته پیش همراه بابا جواد فرستادیم سلمونی مردونه.
اولش میخواستم خودم ببرمش آرایشگاه زنونه ولی بس که تارا جونمون شیطونه جرات نکردم و این کار خطیر رو به بابا جواد محول نمودیم.پیشبند و شونه و قیچی مخصوص سلمونی بابا حسین رو هم دادیم تا جهت سلمونی شما ازش استفاده کنند.
بهمراه بابا جواد رفتید سلمونی.مثل اینکه اولش یه نی نیه دیگه نوبتش بوده و آروم نشسته و موهاشو کوتاه کرده و در تمام طول مدت هم شما اون نی نیه رو نگاه میکردی و یاد گرفتی که باید آروم باشی و ...
- آرامش پیش از طوفان: بعد هم نوبت دخملی گل مامان شده. شما هم آروم تو بغل بابا جواد نشسته تا آقا موهات رو کوتاه کنه.
- وسایل نو : در همین حین بابا حسین میاد خونه تا شونه و قیچی جدیدی رو که مخصوص تارا خانم خریده بود رو بدست ما برسونه.منم خبط کرده و از بابا خواستم تا وسایل نو رو به سلمونی بیاره.چشمتون روز بد نبینه....
- غوغا: دخمل ما که تا به اون لحظه آروم نشسته بود تا چشمش به باباییش میوفته جیغ و داد و فغان که میخوام همراه بابام برم.بابا حسین هم که کار داشته زودی وسایل رو داده و برگشته دفتر.تارا جون ما هم دیگه تا آخرش اذیت کرده گریه کرده و خلاصه آه از نهاد بابا جواد و آقای سلمونی در آورده.
- مدل موی تارا: چی بگم که دلم خونه. بابا جواد خیلی از بلندی موی تارا اذیت میشد.همش میگفت این بچه موهاش بلنده گرمش میشه... چشماش ضعیف میشه... موهاش تو چشماشه و...
ما به بابا جواد گفته بودیم ببرش سلمونی و موهاش رو مدل دار کوتاه کن.
بابا جواد هم به آقای سلمونی گفته آقا از ته ته پسرونه بزن! حرف ما کجا و این کجا؟
یعنی ما بد گفتیم ؟ بابا بد متوجه شده ؟ عمدی این کارو کرده؟ یا هیچ کدام؟
خلاصه دخمل دسته گلم که اومد خونه جیغ من و مامان نسرین در اومد!
اینجوری براتون بگم که خود بابا جواد دیگه تارا صداش نمیکرد و بهش میگفت : بهرام!
اسم پسرونه که واقعا برازنده دخمل ما شده بود!(با اون موها و شیطونیهاش)
حالا اینکه از بین اینهمه اسم پسرونه چرا بهرام؟ والا نمیدونم...این سلیقه بابا جواد بود!
دیگه فهمیدم که با این وضع تا 3-4 هفته تارا رو از در خونه نمیتونم در بیارم-آبروم میره-کاش حداقل قبلا گوشاش رو سوراخ کرده بودم تا الان معلوم میشد بچم دختره!!!