مامان نسرین برگشت...
مامان نسرین شنبه -5 آذر- صبح رسید.عصر شنبه که رفتیم خونشون مامان نسرین تو اتاق خواب زیر پتو قایم شده بود.ما بهت گفتیم که مامان نسرین خوابه شمام سریع رفتی تو اتاق و من پاهای مامان رو از زیر پتو نشونت دادم شمام ذوق زدی و خندیدی و خیالت راحت شد که این بار دیگه گولت نمیزنیم و بعد مامان نسرین اومد بیرون.شما خوشحال شدی و زیر لب به زبون گنجیشکی خودت حرف میزدی و یه خرده خجالت میکشیدی و از اتاق اومدی بیرون.
از یکشنبه شما دیگه صبحها میری خونه مامان نسرین...
شیوا خیلی اصرار میکنه که واسه تعطیلات عاشورا تاسوعا بریم تهران اولش داشتم راضی میشدم ولی بعد به دلایل زیر منصرف شدم:
1- با شما اونم تو این هوای سرد سخته... میترسم دوباره مریض شی من بمونم و پشیمونی!...
2- این همه راه بکوبیم و به خاطر 2 روز تعطیلی بریم و بیاییم و آخرش هم خستگی راه برامون بمونه!...
3- اگر هم میخواستیم بریم صد در صد بابایی نمیتونست بیاد و منم دلم نمیومد این همه تنهاش بزارم!...
4- ترجیح دادم بمونیم و این تعطیلات رو تو خونه خودمون سر کنیم تا کنار هم باشیم. استراحتی هم کرده باشیم و اعصاب مصابامون سر جاش بیاد و refresh بشییم.
البته خیلی دوست داشتم تا شیوا اینها بیان پیشمون ولی چه کنم اونها خیال ندارن از جاشون تکون بخورن...
منم واقعا برام سخته - کاشکی اونا یه همتی میکردن...
پینوشت:
-
طفلک شیوا یه عالم اس ام اس داد که آیا تعطیلی میتونیم بریم تهران یا نه که متاسفانه حتی فرصت نشد که جواب مسیج هاش رو بدم که همینجا ازش عذرخواهی میکنم... عذر میخوام شیوا جون!