آماده شدن برای مسافرت
تقریبا ٣ هفته ای شده که نتونستم بیام و برات بنویسم...
١ هفته درگیر مهیا کردن کارهای سفرمون بودم - ١ هفته هم که مسافرتمون طول کشید و الان هم که تهران هستیم بابا حسین برگشته تا بره اداره ما هم پیش شیوا و شیدا و بابا اصغر موندیم و منتظر برگشتن مامان نسرین و مامان افسانه... و قراره که بابا جواد هم بیاد تا هفته دیگه 4 تایی با هم برگردیم.
خیلی وقت بود که دوست داشتم یه مسافرت درست و حسابی بریم و علارغم مخالفتهای شدید بابا جواد و مامان نسرین در مورد مسافرت با شما , بالاخره تونستم طبق معمول دقیقه نود برنامه مسافرت رو بچینم...
اولش میخواستم برای اول شهریور برنامه بریزم ولی مسئول تور آژانس گفت که نرخ تورها از 25 مرداد به اون ور نفری 100 تومان گرون تر میشه و در ضمن باباییت هم دوست نداشت برای روز شهادت تو مسافرت باشیم و این شد که تصمیم گرفتیم برای 23 تا 30 مرداد توی ارزونی تور بریم استانبول - ترکیه و روز 31 هم روز شهادت میشد که ما ایران بودیم.
خیلی سریع کارهای مسافرتمون (از حواله پاسپورت و پول گرفته تا خرید ارز و بستن کوله بار سفر)رو کردیم و راه افتادیم. حالا بماند که قبل از سفر از هرکی که خداحافظی کردیم گفت چرا آنتالیا نمیرین و حسابی در مورد سفر به استانبول تو ذوقمون خورد. ولی با همه این حرفها باز هم مصمم بودم که استانبول بهمون خوش میگذره حتی با وجود شیطونیهای شما...
استدلالم هم درست بود آخه ما که اهل استخر و دریا رفتن نیستیم - و به نظر من آنتالیا به درد کسی میخوره که بتونه از دریا و استخرش هم استفاده کنه - شاید اگه شما بزرگتر بودی آنتالیا میرفتیم. ولی به نظر من در شرایط ما استانبول بهترین انتخاب بود درسته که استانبول فقط شهر مسجد و بنا و ساختمونهای تاریخیه ولی با توجه به شغل بابا حسین که آرشیتکته فکر کردم این شهر بیشتر به دردمون میخوره واسه مسافرت...
این هم از دلایل و توجیهات من برای دل خوش کردن خودم و باباییت در برابر حرفهای مردم