سه شنبه 90/3/3 -کادو مامان نسرین -دوباره مریضی تهوع هم داری-
سه شنبه 90/3/3 امروز صبح که میخواستم بیام اداره شما بیدار شدی و چسبیدی بهم- مجبور شدم بمونم و دوباره بهت شیر بدم تا بخوابی. ولی تا از کنارت بلند میشدم چشمای کوچولوتو باز میکردی و میزدی زیر گریه. فهمیده بودی که میخوام برم واسه همین شش دونگ حواست به من بود . چشمات بسته بود ولی تا رفتن من رو احساس میکردی بلند میشدی و جیغ میکشیدی. (حسابی دلم رو خون کردی تاتای مامان).
تا ساعت 8 صبر کردم دیگه ادارم خیلی دیر شده بود دادمت به مامان نسرین و رفتم اداره . مامان نسرین آوردت تو حیاط تا سرگرم بشی ولی مثل اینکه فایده نداشته و تا 1 ساعت بعد از رفتن من داشتی گریه میکردی و جیغ میکشیدی و آخرش هم حالت بهم خورده و بالا آوردی...(مامانی که واسم تعریف کرد دچار عذاب وجدان شدم.آخه چکار کنم مامان جون نمیشه که سر کار نرفت شما هم خیلی کم طاقت شدی دلبرکم)
مامان نسرین رو هم خیلی اذیت و کلافه کرده بودی طفلک اونم اعصابش خرد شده بود از دست شما و البته من...
امروز هم مثل روزهای قبل هیچی نخوردی همش و همش شیر میخواستی. عصر هم که از خواب بیدار شدی به زور یه قاشق غذا بهت دادم که پشت بندش یه عالمه دوباره بالا آوردی... نمیدونم چرا همش از صبح بالا میاری؟؟؟
شب بابایی اومد دنبالمون و رفتیم واسه مامان نسرین کادو روز مادر بخریم( خیلی سخته واسه مامان نسرین کادو خریدن آخه یه خرده سخت پسنده و هر چیزی رو دوست نداره) بالاخره رفتیم البسکو و واسش یه بلوز و شلوار خواب خریدیم(١٧٠٠٠ت). بعدش هم سر راه اسنک و نوشابه خریدیم و رفتیم خونه بابا جواد و خوردیم و کادومون رو هم دادیم.(بابایی جونت هم یه دسته گل آب داد و زودی کادو رو داد مامان نسرین و مهلت نداد من فاکتورش رو از تو کیسه در بیارم... ضایع)
شب هم رفتیم خونه خودمون شما زود خوابیدی ولی بعد از ١ ساعت بیدار شدی و دیگه نخوابیدی و تا ساعت ٣ بخودت پیچیدی-همش غلت میزذی و وول میخوردی ساعت ٣ بهت شیر خشک دادم که بلافاصله بعدش بالا اووردی