تارای 2 سال و 10 ماهه ما
دیگه واسه خودت یه خانم تمام عیار شدی.
-تازگیها در مورد اینکه کدوم لباست رو بپوشی و کدوم رو نپوشی اظهار نظر میکنی.لباسها و کاپشن ات رو خودت باید انتخاب کنی...
-یه عالمه شعر هم یاد گرفتی: از شعرهای کودکانه گرفته تا شعرهای هجو تلویزیونی...
- یه کتاب شعر داری به اسم(( علی کوچولو کشیده...)) که الهه برات خریده و تمام شعرهای توی اون رو هم حفظی...
علی کوچولو کشیده یه پیر مرد تنها... - علی کوچولو کشیده تو دفترش بزغاله ...
علی کوچولو کشیده یه گربه خالخالی گربه دمی تکون داد گفت اینو با خوشحالی خالخالیم قشنگم ....
- تا چند وقت پیش با بستن موهات و زدن گل سر مخالف بودی تازگیها که یه خرده موهات بلندتر شده اجازه میدی برات گلسر بزنم ولی هر وقت هم که بخوای میکنیشون.
-موهات بلند شده و میتونم تا حدودی از پشت برات دم اسبی ببندم ولی بس که موهات نرم و نازک و لخته همش از توی کش در میاد. مامان شایسته و مامان نسرین هم همش برات گلسر و کش سر میخرند و ذوق میکنند وقتی گلسر میزنی به موهات.
- متاسفانه گوش ات رو سوراخ نکردیم و شما هم شدیدا به گوشواره علاقه داری. تهران که بودیم گوشواره حلقه ای شیدا رو میگرفتی و مینداختی روی لاله گوش ات و ذوق میکردی. اینجا هم یه گوشواره دیگه پیدا کردی و همش میندازی روی گوش ات.
-عاشق عروسک و عروسک بازی هم هستی.یه باربی عمو هادی برات خریده بود که بیچاره دست و پاهاش همش کنده میشه و شما خیلی دوسش داری و همین باربی لت و پار خودت رو به باربی نو ترجیح میدی(بنازم معرفتت رو). - با عرسکهات بازی میکنی -غذاشون میدی - شیرشون میدی - خوابشون میکنی براشون لالایی میخونی و خلاصه یه مامان کوچولوی عزیز شدی.
-عاشق بابا جوادی و خوب میدونی که ناز خر شماست و شما هم نامردی نمیکنی و هر وقت بابا جواد خونه باشه آویزونشی و اذیتش میکنی و از سر و کولش بالا میری.
حسابی خودت رو تو دل بابا رضا و مامان شایسته هم جا کردی.اونها هم بدجوری دوست دارند.
نقطه ضعفهای مامان نسرین هم دستت اومده و همش اذیتش میکنی.مثلا تا طفلک میخواد روزنامه بخونه میری روزنامه رو از دستش میکشی-عینکش رو میگیری و روزنامه ها رو دور خونه پخش و پلا میکنی....
- خوب حالا در مورد دوست خیالیت " تیکو " بگم برات... : موضوعی که برای من و بابا حسین هم جالب و هیجان انگیزه و هم یه خرده عجیب و مرموز و ترسناک! تازگیها توی عالم خودت با یه نفر به اسم تیکو صحبت میکنی. تیکو این کار را بکن.تیکو دست نزن تیکو بخور و هزار و یک کار دیگه ای که تیکوی بیچاره باید انجام بده.... ----- خدا میدونه تیکو کیه؟
البته به گفته مامان نسرین بابا حسین هم که بچه بود خیالپردازی میکرد و یه روز برای مامان نسرین از یه مسافرتی که رفته با جزییاتش تعریف کرده و بعدا از مامان شایسته که پرسیده فهمیده همچین مسافرتی در کار نبوده و بابایی با تخیلاتش این مسافرت رو تعریف کرده... همین کارها رو تو بچگی میکرد که مامان منو جذب خودش کرد - و ....