تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تارای 2 سال و 10 ماهه ما

1391/11/30 14:10
نویسنده : سارا
1,288 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه واسه خودت یه خانم تمام عیار شدی.

-تازگیها در مورد اینکه کدوم لباست رو بپوشی و کدوم رو نپوشی اظهار نظر میکنی.لباسها و کاپشن ات رو خودت باید انتخاب کنی...ابرو

-یه عالمه شعر هم یاد گرفتی: از شعرهای کودکانه گرفته تا شعرهای هجو تلویزیونی...

- یه کتاب شعر داری به اسم(( علی کوچولو کشیده...)) که الهه برات خریده و تمام شعرهای توی اون رو هم حفظی...

علی کوچولو کشیده یه پیر مرد تنها... - علی کوچولو کشیده تو دفترش بزغاله ...

علی کوچولو کشیده یه گربه خالخالی گربه دمی تکون داد گفت اینو با خوشحالی خالخالیم قشنگم ....

- تا چند وقت پیش با بستن موهات و زدن گل سر مخالف بودی تازگیها که یه خرده موهات بلندتر شده اجازه میدی برات گلسر بزنم ولی هر وقت هم که بخوای میکنیشون.

-موهات بلند شده و میتونم تا حدودی از پشت برات دم اسبی  ببندم ولی بس که موهات نرم و نازک و لخته همش از توی کش در میاد. مامان شایسته و مامان نسرین هم همش برات گلسر و کش سر میخرند و ذوق میکنند وقتی گلسر میزنی به موهات.

- متاسفانه گوش ات رو سوراخ نکردیم و شما هم شدیدا به گوشواره علاقه داری. تهران که بودیم گوشواره حلقه ای شیدا رو میگرفتی و مینداختی روی لاله گوش ات و ذوق میکردی. اینجا هم یه گوشواره دیگه پیدا کردی و همش میندازی روی گوش ات.خیال باطل

-عاشق عروسک و عروسک بازی هم هستی.یه باربی عمو هادی برات خریده بود که بیچاره دست و پاهاش همش کنده میشه و شما خیلی دوسش داری و همین باربی لت و پار خودت رو به باربی نو ترجیح میدی(بنازم معرفتت رو). - با عرسکهات بازی میکنی -غذاشون میدی - شیرشون میدی - خوابشون میکنی براشون لالایی میخونی و خلاصه یه مامان کوچولوی عزیز شدی.ماچ

-عاشق بابا جوادی و خوب میدونی که ناز خر شماست و شما هم نامردی نمیکنی و  هر وقت بابا جواد خونه باشه آویزونشی و اذیتش میکنی و از سر و کولش بالا میری.

حسابی خودت رو تو دل بابا رضا و مامان شایسته هم جا کردی.اونها هم بدجوری دوست دارند.

نقطه ضعفهای مامان نسرین هم دستت اومده و همش اذیتش میکنی.مثلا تا طفلک میخواد روزنامه بخونه میری روزنامه رو از دستش میکشی-عینکش رو میگیری و روزنامه ها رو دور خونه پخش و پلا میکنی....سبز

- خوب حالا در مورد دوست خیالیت " تیکو  " بگم برات... : موضوعی که برای من و بابا حسین هم جالب و هیجان انگیزه و هم  یه خرده عجیب و مرموز و ترسناک! تازگیها توی عالم خودت با یه نفر به اسم تیکو صحبت میکنی. تیکو این کار را بکن.تیکو دست نزن تیکو بخور و هزار و یک کار دیگه ای که تیکوی بیچاره باید انجام بده.... ----- خدا میدونه تیکو کیه؟استرس

البته به گفته مامان نسرین بابا حسین هم که بچه بود خیالپردازی میکرد و یه روز برای مامان نسرین از یه مسافرتی که رفته با جزییاتش تعریف کرده و بعدا از مامان شایسته که پرسیده فهمیده همچین مسافرتی در کار نبوده و بابایی با تخیلاتش این مسافرت رو تعریف کرده... همین کارها رو تو بچگی میکرد که مامان منو جذب خودش کرد - و ....چشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ثنا
1 اسفند 91 10:20
بازگشت دوبارتون تبریک وااااااااا سارا جون از شما بعیده تقریبا همه بچه ها تو این سن دوست خیالی دارن و معمولا دوستشون بچه بده هست یعنی همش در حال تربیت کردنش هستن
مامان ثمین
1 اسفند 91 18:08
سلام سارا جون.خوبی؟روزی نبوده که وبت رو باز نکنم و ببینم که اومدی یا نه نگرانت بودم .خوب خوب شدی؟تارا جون خوبه؟
هدی (مامان امیر مهدی )
2 اسفند 91 9:42
سلام . خوشحالم از اومدنت . دلمون تنگ شده بود .
مامان رها
4 اسفند 91 0:30
سلام سارا جون وای نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم دوباره برگشتی عزیزم حسابی دل تنگتون شده بودم قربونت برم خوبی ؟....الهی من قربون این تارای گلم بشم با این کارای با مزه ،رهای من هم یک شعرهای من درآوردی میخونه که آدم شاخ در میاره؟
مامان ثمین
15 اسفند 91 10:17
سلام دوست من.خوبی؟تارا جون چطوره ؟تیکو خوبه؟