تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تارا در 1 سال و 9 ماهگی

1390/11/26 10:17
نویسنده : سارا
707 بازدید
اشتراک گذاری

فعالیتها و علایق تارا در ١ سال و ٩ ماهگی

  • خیلی دوست داری سبد اسباب بازیهات رو خالی کنی و خودت بری توش بشینی. البته گاهی هم الاغت رو هم همراه خودت بزور میبری تو سبد.
  • خیلی دوست داری بری توی یخچال و به محض اینکه درش رو باز میکنیم شما هر کجا که باشی خودت رو میرسونی و میری تو یخچال...
  • از صدای جارو برقی و ماشین لباسشویی میترسی و تا روشن میکنیم شما به خودت میگی نتس نتس (نترس)لبخند
  • از سشوار هم خیلی میترسی و وقتی روشن میشه همش خیال میکنی داره به طرف شما باد میزنه در حالی که شما در فاصله 6 - 7 متریش هستی و با این وجود همش سرت رو تکون میدی و چشمات رو میبندی تا باد بهت نخوره...
  • بالکن خونه رو خیلی دوست داری و تا درش رو باز میکنم شما به فرش کنار در اشاره میکنی یعنی برات تو بالکن پهنش کنم و شمام میری میشینی روش و اونجا بازی میکنی و حیاط رو تماشا میکنی.
  • خیلی علاقه پیدا کردی بری روی میزها و مبلها راه بری. خودت هم فهمیدی که این کار بدیه ولی لج میکنی و عمدا این کار رو انجام میدی و با جسارت هم تو چشمای من نگاه میکنی یعنی ببین رفتم روی میز!!! و اگه من بخوام بیام بگیرمت یا حرفی بهت بزنم شما سرعت دویدنت روی میزها رو بیشتر کرده و چشم بسته از روی یه میز میپری روی میز بعدی و ....تعجب
  • کالسکه سواری و بیرون رفتن رو هم خیلی دوست داری و بقول مامان نسرین کوچه ای شدی.
  • عاشق توپ و توپ بازی هستی و هر جا توپ ببینی میخوای. حالا توی مغازه ای باشه یا ماله یه بچه دیگه!..
  • خونه عمه زری رفتن رو هم دوست داری.بابا جواد این اواخر که مامان اطره خونه عمه است هر روز عصر شما رو میبره خونه عمه.شمام عادت کردی و هر روز عصر به بابا جواد میگی عمه عمه... و به عبارتی خونه عمه شده د د شما...لبخند
  • هفته پیش خونه بابا بزرگیت بودیم. عمو علی اینها هم اونجا بودند. موقع رفتن شما رفتی بغل زن عمو الهه و پایین هم نمیومدی. هر چی بهت گفتم تارا-مامانی بیا بغلم! و هر چی بهت وعده و وعید دادم. شما گوش ات بدهکار نبود و اصلا بهم محل نمیذاشتی. سفت چسبیده بودی بغل زن عموت. منم خیلی دلم شکست و دلخور شدم...ناراحتافسوس
  • تازگیها هم خیلی با بابا جواد خوب شدی. تبات تبات میکنی و میپری بغلش. وقتی بابا جواد باشه خیلی دیگه به بابا حسین گیر نمیدی. (البته بابا حسین هم یه خرده ته دلش دلگیر میشه که بابا جواد رو بیشتر دوست داریابرو و بقول بابا حسین : بابا جواد خیلی بهت باج میده واسه همین این همه دوسش داری- و بقول من : خیلی هم لوست میکنه و نازت رو میکشه...زبان)
  • یه روز من تو خیابون خوردم زمین و زانوم زخم شد. خونه که اومدم زانوم رو بهت نشون دادم و گفتم تارا پام اوف شده.خوردم زمین زخم شده. درد میکنه.اوف.اوف... حالا از اون روز ١ ماه میگذره ولی هر روز که از اداره میام خونه شما پاچه شلوارم رو میزنی بالا و زانوم رو نشون میدی و میگی اوف اوف ....زبان
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)