دی پر ماجرای نهس امسال -91 -
١ دی = شب یلدا تولدم بود یه کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان نسرین خوردیم. فرداش هم یه کیک دیگه خریدیم و رفتیم خونه بابا رضا خوردیم.
٤ دی = تولد آبتین رفتیم و خوش گذشت .
٨ دی = هم روز ٥شنبه که من و تو خونه بودیم و مشغول صبحانه خوردن - یهویی شما از پشت پریدی بیای توی بغل من و من هم هواسم نبود صورتم رو برگردوندم تا بگیرمت که نونی که توی دستت بود با ضرب زیاد خورد توی چشمم. اون روز همش درد کشیدم و تا شب اشک از چشمم میومد عین بارون... و چشمم را باز هم نمیتوانستم بکنم. تا اینکه عصر همراه بابا حسین رفتیم اورژانس بیمارستان(چون ٥ شنبه بود و دکتری باز نبود) خلاصه رفتیم و معاینه کردند و گفتند قرنیه ام زخم شده و ١ ماهی طول میکشه تا خوب شده چشمم را بستند - قطره استریل چشمی و قرص مسکن هم بهم دادند و آمدیم خانه.
١٠ دی= دی پسر عمو حامد بدنیا اومد بهنام کوچولو - ٢کیلو ٥٠٠ هم وزنش بود دیگه از کم وزنی رو دست تو زده بود. نی نیه خوشگل و با مزه و ریزه میزه ای هست
هفته بعدش هم برای چشمم دوباره رفتم پیش متخصص اونم دوباره یه سری قطره استریل داد و گفت باید مواظب باشم تا زخم قرنیه چرک نکنه !... و مدتی طول میکشه تا خوب شده . بعد از گذشت ١ ماه زخم قرنیه و یه مقدار کمی از تاری چشمم خوب شد ولی الان که ٢ ماه از اون ماجرا میگذره هنوزم دید چشمم تاره!؟؟؟ تهران هم دکتر رفتم گفتند زخم قرنیه که خوب شده ولی جاش لک شده که چون توی مرکز بیناییه باعث تاری دیدم شده و چاره ای نیست و ایرادی نداره و از نظر دکترا کافیه!؟؟؟ خودمم دیگه کم کم به تاری چشمم عادت کردم هر چند که اوایل خیلی اذیت میشدم. (توی این مدت یه ٦ -٧ تایی دکتر رفتم.)
بقول همه چشم خوردیم اساسی...
جواب آزمایشهای چکاپم را هم که نشون دکترم دادم گفتند حتما باید عمل کنم و خلاصه عملی هم شدیم. همینجور از زمین و آسمون برامون میبارید بلا...؟
٢٣ دی = روز عملم بود.دکتر مدرس گیلانی-بیمارستان آتیه شهرک غرب - اصلا حوصله بیمارستان و محیط بیمارستان رو نداشتم و خدا رو شکر هم صبح که عمل کردم برای شب مرخص شدم.