بدون عنوان
گویند چو زاد مرا مادر پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من بیدار نشستُ خفتن آموخت
دستم بگرفتُ پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرفُ دو حرف بر زبانم الفاظ نهادُ گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گُل شکفتن آموخت
پس هستی من زهستی اوست تا هستمُ هست دارمش دوست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی