تارا حالش خوف شده-خیلی بد دوا هست- کادو مامان شایسته رو دادیم
دوشنبه 90/3/2 امروز صبح من تو اداره خیلی سرم شلوغ بود و کار داشتم. ظهر هم که اومدم خونه علارقم بقیه روزها شما لالا نکردی منم خیلی خسته بودم... بلاخره ساعتهای 5 بود که لالا به چشمتون اومد و تا 6 تونستم منم یه چرتی بزنم.
راستی نازگلکم از دیروز که دکتر دایی آنتی بیوتیک داد بهت حالت خوف شده و دیگه و تب نداری . بقول مامان نسرین دکتر دایی اخمالو هست ولی دستش خوبه و تشخیصش درسته...
***ولی شما خیلی خیلی بد دارو هستی. اصلا خوب دواهاتو نمیخوری به هزار مکافات باید بهت دوا بدیم. دیشب بابا جواد مجبور شد شربت کلپولت رو بریزه تو شیرت تا بخوری. امشب هم مجبور شدیم آنتی بیوتیکت رو تو آب بریزیم و به هوای آب خوردن بهت بدیم
الهه عصر زنگ زد و گفت که برای امشب ساعتهای 8 - 8.5 میریم دیدن مامان شایسته و کادوشو میدیم... بابایی امشب تو شرکت کار داشت و ساعت 8.5 تونست بیاد دنبالمون.و رفتیم خونه بابا بزرگی.رسیدیم اونجا دیدیم عموهات نیستن. حاظر نشدن صبر کنن تا ما هم برسیم. زودی رفتند... نالاحت شدم.
کادومون آسیاب برقی بود مارک دلونگه.45000 تومان. قرار شد 3تایی پولشو بدیم. من یه دقیقه رفتم پای کامپیوتر تا فیس بوکمو درست کنم -بابا بزرگت اومد که بیا عکسای شیرازمون رو نگاه کن - باباییت هم شما رو به جون من انداخت و خلاصه اعصاب برام نذاشتن منم از خیر اینترنت کار کردن گذشتم...و دیگه برگشتیم خونه.......