باغ شازده- تولد بابا بزرگ
سه روز آخر هفته طبق معمول من پیش شما بودم و با هم خونه بودیم.
۵شنبه ٢٥/١/٩٠شب وقتی بابایی اومد خونه با هم رفتیم بیرون .از زاور ساندویچ و پیتزا خریدیم و رفتیم پیش بابا جواد اینها خوردیم.
طفلک بابا جواد از هات داگش خوشش نیومد و خیلی نخورد.
جمعه ٢٦/١/٩٠ صبح هم ساعت ۱۰.۵ من و شما و بابا حسین ۳ تایی با هم رفتیم ماهان.پشت باغ شاهزاده نشستیم.( خیلی شلوغ بود )
صبحانمون رو هم همونجا خوردیم. ناهار هم خوردیم و حدودای ساعت ۳.۵ برگشتیم. خوش گذشت بدک نبود فقط شما یه کم اذیت کردی همش دلت میخواست به خاک دست بزنی و با سنگها بازی کنی (بخوریشون) یه لحظه هم ازت غافل شدم نزدیک بود یه تیکه سنگ که از روی زمین پیدا کردی و بکنی دهنت...
تو کالسکت میشوندیمت و میگردوندیمت ولی تو کالسکه هم طاقت نمیاوردی و همش میخواستی خودت و پرت کنی پایین
از ماهان که برگشتیم رفتیم خونه بابا بزرگت چون بی بی جون اومده بود اونجا واسه احوال پرسی بابات که مریض شده بود و واسمون کمپوت خریده بود.
بعدش هم برگشتیم خونه و من به کارو بارهای خونه رسیدم در ضمن بابا حسین هم خیلی کمکم داد .
شنبه ٢٧/١/٩٠ شب که باباییت اومد کارهامون رو کردیم و رفتیم خونه بابا بزرگیت. مامان نسرین امروز عصر رفت تهران واسه همین از فردا صبح وقتی من میرم سر کار شما باید پیش مامان شایسته باشی... و واسه اینکه صبح زود بیدار نشی و اذیتشون نکنی ترجیح میدیم که شبها رو هم همونجا بخوابیم. امشب تولد بابا بزرگت هم بود ولی چون بابا حسین دیر اومد خونه فرصت نشد کادو بخریم و دست خالی رفتیم و عذرخواهی کردیم. عمو حامد هم اومده بود و کیک خریده بود.