کوچولوی ناز اختر ...
شما هر روز صبح عین یه کارمند کوچولو ساعت ٦.٣٠ لباسهایت رو میپوشی و میری به مهد کودک تا ظهر ساعت ٢.٣٠
البته اغلب اوقات تا قبل از ورود به مهد شما خواب تشریف داری. و وقتی دارم صبحها لباست رو تنت میکنم غر غر میکنی و مشت و لگد میزنی تا ولت کنم و بزارم بخوابی.و میگی یکی بیاد این و ببره...
لباس مهدت یه فرم سبز و سرمه ایه . و ١ روز در هفته لباس آزاد و ١ روز هم لباس ورزشی سرخابی ات رو باید بپوشی.
صبحها شما همراه باباییت میری به مهد - مهدت هم درست توی کوچه رویروی اداره بابات هست.مهد کودک اختر -
این شعر هم یکی از شعرهایی هست که توی مهد بهتون یاد دادند و شما مدام میخونی:
کوچولوی ناز اختر ............ بی تربیت نمیشه !!!
از اول مهر هم چندین جلسه توی مهدت بوده که به جز ٢ تا بقیشون رو شرکت کردیم.
بازدیدهای خارج از مهد رو هم اوایل نمیزاشتم بری ولی بعدا تصمیم گرفتم یه چند تایی رو بفرستمت. باشگاه اسب سواری و گنبد جبلیه - البته نمیدونم اینها به چه دردت میخوره ولی گفتم حداقل همون ماشین سواری و گردش با دوستهای مهدت رو هم تجربه کنی.
با مربی مهدت که چند بار درباره شما صحبت کردم متوجه شدم که توی مهد یه خرده لجبازی میکنی البته توی خونه هم لجباز هستی ولی نه به اون شدت مهد. حالا قرار شده با روانشناس مهد در مورد شما صحبت کنم و راهنمایی بگیرم. یه خرده همکلاسیهات رو اذیت میکنی و برنامه هایی رو که ازت میخوان بزور انجام میدی؟
خیلی عاشق کلاس شعر و قصه گویی تون هستی. مدام توی خونه قصه ها و شعرهای مهدت رو میخونی.قصه ماهی باله طلا رو هر شب برای بابا جواد تعریف میکنی و اونم کیف میکنه.
یه ماهی بود خیلی بلا ...... اسمش چی بود باله طلا
از صبح تا شب تو رودخونه ...... هی میپرید پایین و بالا
دوستاش و اذیت میکرد ....... به خواهرش کلک میزد
....
تموم کارهایی رو هم که توی مهد خاله هات و همکلاسیهات انجام دادند و حرفهایی رو که زدند عین یک تاتر و فیلم توی خونه تکرار میکنی و انجام میدی.
کلاس ورزش و کلاس شعر خوانی ات را هم خیلی دوست داری...