تارا تارا ، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تعطیلات 22 بهمن

1390/12/1 12:50
نویسنده : سارا
1,185 بازدید
اشتراک گذاری

 دو سه روز تعطیلی پشت سر هم داشتیم.٥شنبه ها که من تعطیل بودم. جمعه هم که همیشه تعطیله. شنبه هم ٢٢ بهمن بود که تعطیل بودیم.خلاصه تونستیم با شما دخملی گل چند روزی رو خوش باشیم...

٥ شنبه ٩٠/١١/٢٠ = شب را با خریدن کباب ترکی و هات داگ و رفتن خونه بابا جواد اینها سپری کردیم.

شب که برگشتیم خونه وقتی من پوشکت رو در آوردم و شستمت دیگه شما نذاشتی پوشکت کنم و دور خونه لخت میچرخیدی...و بعدش رفتی و طبق معمول این اواخر با صندلی توالت ات مشغول بازی شدی.

(آخه تازگیها عادت کردی میری از توی دستشویی صندلیت رو میاری بیرون دم در دستشویی میزاریش و میشینی روش و ادا و صدای جیش کردن رو در میاری و بقول من پانتومیم بازی میکنی که مثلا داری جیش میکنی-بعد شیر آب رو باز میکنی - صدای شیر آب در میاری -بعد خودت رو میشوری و... و همه این کارها رو فقط بازی میکنی با صدا و حرکات دستت.)

خلاصه اون شب هم داشتی همین کارها رو میکردی و من نگات  میکردم و لذت میبردم از این بازی کردنت. ولی اون شب برای اولین بار بود که وقتی شما بازیهات رو کردی و از روی صندلی بلند شدی توی لگن صندلی رو که نگاه کردم دیدم اوووو شما امشب راست راستی جیش کردی توش.

 اگه بدونی چقدر ذوق کردم بابت این مسئله. از خوشحالی جیغ کشیدم و هورا هورا کردم و یه عالمه تشویق شدی.تعجبتشویق

من تا به امروز فقط روزهای تعطیل که خونه هستیم بازت میذارم و اغلب مواقعی که باز هستی هم خودم فراموش میکنم که هر چند وقت یکبار سر پات بگیرم نیشخندو شمام من و سوپرایز کرده و تو شلوارت جیش میکنیزبان و  وقتی هم که باز هستی زبونی بهت میگم "جیش تو صندلیت" و بجز این اقدامات محدود تلاش دیگه ای در این مورد انجام ندادم.

و با توجه به این تلاشهای محدود , جیش کردن شما تو صندلیتون خیلی سوپرایز متحیرانه ای برامون بودتشویق

جمعه ٩٠/١١/٢١ = صبح با بابا حسین رفتیم بیرون. اول رفتیم یه خرده خرید کردیم واسه خونه.بعدش رفتیم خونه مامان نسرین نون خشک ازش گرفتیم و رفتیم تو پارک بابایی به اردکها نون داد و شما هم ذوق زدی.

واسه ظهر هم که ناهار نداشتیم و من هم هوس دلمه کرده بودم و از بیرون کشک بادمجون و دلمه فلفل و بادمجون خریدیم و رفتیم خونه نوش جان کردیم. خوشمزه بود و چسبید.ظهر هم شما خسته بودی و توپ خوابیدی...

مثل اینکه ظهر شیوا تلفنی دنبال شما میگشت که باهات صحبت کنه به همین خاطر عصر زنگ زدیم و شما با شیوا و شیدا صحبت کردی بغبغوی مامان.

شب هم با بابایی و شما رفتیم کافی شاپ شکلات. شکلات گلاسه و تارت ژامبون سفارش دادیم و خوردیم.خوشمزه هوا هم بارونی و با حال بود. شما هم کیف میکردی زیر بارون راه میرفتی. بعدش هم رفتیم خونه بابا بزرگیت اینها...

  • تارا در پارک مشغول تماشای اردکها :

 

  • تارا زیر باران مشغول خیس شدن و غر زدن از بابت اینکه یه ثانیه باباش از جلوی چشمش دور شده!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان یکتا
3 اسفند 90 10:44
سلام عزیزم خ وبی الهی قربون اون بغ بغو برم عزیزه خوشحالم که تعطیلات خوش گذشته راستی عزیز دلمه از کجا گرفتی ؟؟؟؟؟
ثمین
3 اسفند 90 15:22
سلام اومدم ازتون دعوت کنم تا از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیس دیدن کنید منتظرتون هستم
ملی مامانه میکاییل
4 اسفند 90 20:12
شما که همه حقوقتون رو می دین خوراکی و غذای بیرون
مامان كاميارناناسو
21 خرداد 91 1:25
تارا چند سالشه هنوزپوشك مي بنده؟