ای ول شیطونی!
ماجرای: ای ول شیطونی! پنج شنبه هفته پیش = من و شما و بابایی 3 تایی رفته بودیم پیتزا بخوردیم. خیلی وقت بود بابایی هوس پیتزا سبزیجات کرده بود و تصمیم گرفتیم بر خلاف همیشه که (به خاطر شما) میگیریم و میاییم خونه میخوریم این بار همونجا بخوریم. چشمت روز بد نبینه پیتزا فروشی غلغله بود که هیچ! شمام دمار از روزگار من و بابایی در آوردی...! اصلا نفهمیدیم چی خوردیم؟ شما که آروم نمیگرفتی-یکسر راه میرفتی. هی میرفتی بیرون هی میومدی تو-پله هم دیده بودی دوست داشتی مدام از پله بالا پایین بری. اونجام شلوغ بود و پر آدم.خوب باید مواظبت میبودیم یه بار بهت تنه نزنند بیوفتی. خلاصه نوبتی با بابایی مواظب شما بودیم. یه گاز پیتزا میزدیم میدوید...