تهران رفتن من و بابایی
من و بابا حسین برای 10 آذر با همدیگه رفتیم تهران. من میبایست برای چکاپ دوباره همون مشکل 6 ماه پیشم میرفتم دکتر و باز نمونه و باز آزمایشگاه...
چون با قطار میرفتیم سخت بود شما رو ببریم و اذیت میشدی. به همین خاطر گذاشتیمت پیش بابا جواد اینها...
خدارو شکر این بار هم مثل دفعات قبل دختر خوبی بودی و اذیتشون نکردی - یه خرده دلتنگمون شده بودی ولی طاقت اوورده بودی. الهی مامان به قربون تو دختر همه چیز فهم بشه...
وقتی ازت دور میشیم من و بابایی هم بدجوری دلتنگت میشیم و هواتو میکنیم. همش و همه جا تو رو بیاد میاریم. الان اگه تارا اینجا بود اینجوری میکرد-اگه تارا بود این و دوست داشت - و و و
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی