تارا...
- این روزها یه خرده شیطون و لجباز شدی.مامان نسرین رو خیلی اذیت میکنی باهاش لج میکنی و حرصش رو در میاری... عینک مطالعه میزنه میپری عینکش رو میگیری (هزار ماشاا...قاتل عینک هم که هستی و ٢ تا عینک آفتابی من رو لت و پار کردی) - روزنامه میخونه میپری و روزنامه هاش رو پاره و پوره میکنی - از میز و کمد بالا میری - جیغهای بنفش میکشی فقط صرف آزار دادن پرده گوش ما و ... خلاصه دوباره تصمیم گرفتیم شما رو ببریم مهدکودک. ----- ایشاا.. برای فروردین دوباره همون مهدکودک احسان.
- عاشق گردنبند و انگشتر و جدیدا هم "چسب زخم" شدی. دوست داری همش روی انگشتت چسب زخم بزنی!
-
از وقتی نی نیه عمو حامد بدنیا اومده هر وقت میبینیش شما هم جوگیر شده و دوباره نی نی میشی...
وقتی هم نی نی میشی دیگه راه نمیتونی بری -حرف نمیتونی بزنی و هوس می می هم به سرت میزنه!...(حالا خر بیار و باغالی بار کن)...
- تازگیها عادت کردی مثل من تو ماشین که میشینی همش به بابا حسین غر بزنی:
حسین حسین یواش بورو.
حسین برو به چپ برو به راست.
حسین ولش کن.(وقتی که بابا حسین داره با بوقهای متوالی به ماشین جلویی غر میزنه تا تندتر بره)
- عاشق تبلیغات تلویزیون هستی و همشون رو حفظ کردی و با خودت میگی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی