تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تولد تاخیری

امسال یه خرده سال قاطی پاطی ای برامون شد: فروردین بس جالبی داشتیم! اردیبهشت را هم یکسر به تهران و دکتر رفتن سپری کردم. (برای چکاپ همون مسئله قبلی) -چونکه این ماهی چند بار مجبور شدم برای تهران رفتن شما رو تنها بزارم و برم شمام یه خرده وابستگیت به من و بابایی بیشتر شده و همش احساس ترس داری از کنارت دور بشیم... و امسال برای اولین بار با ١٦ روز تاخیر در تاریخ ٢٦ اردیبهشت بجای ١٠ اردیبهشت ماه برات تولد گرفتم.   لباس - ٢  تا لباس خوشگل داشتی که برای تولدت در نظر گرفتم. یکیشون یه پیراهن دامن پفی خوشگل گلدار بود که خاله صدیقه پارسال برات اوورده بود و یکی دیگشون یه پیراهن قرمز تور توری بود که ام...
31 ارديبهشت 1392

تعطیلات نهس نوروز امسال

صبح روز ٤ شنبه سوری من و بابا حسین مشغول تر و تمیز کردن خونه بودیم و شما مشغول بازی کردن تا اینکه یهویی صدای جیغت و بعد غش رفتنت رو شنیدیم. شما توی بالکن خوردی زمین و زیر چشمت سیاه  و کبود شد! (حسابی روز عیدی خوشگل شدی- شبیه این کتک خورده ها! )... حدود ١ ساعت بعدش روی سرامیکهای توی خونه که فقط یه خرده نم بود لیز خوردی و کله ات گامپ خورد زمین و دوباره غش رفتی! (چشم خوردی امروز اساسی).... شب هم با عمو حامد و علی قرار گذاشتیم و رفتیم آتیش بازی. اونجا هم سرد بود و باد میومد و شما از فرداش که روز عید باشه سرما خوردی!(اینم سومیش)..... سرما خوردگی سختی هم داشتی . دکتر متخصص هم که باز نبود- درمانگاه بردیمت و دواهات رو ش...
24 فروردين 1392

تارا...

این روزها یه خرده شیطون و لجباز شدی.مامان نسرین رو خیلی اذیت میکنی باهاش لج میکنی و حرصش رو در میاری... عینک مطالعه میزنه میپری عینکش رو میگیری (هزار ماشاا...قاتل عینک هم که هستی و ٢ تا عینک آفتابی من رو لت و پار کردی) - روزنامه میخونه میپری و روزنامه هاش رو پاره و پوره میکنی - از میز و کمد بالا میری - جیغهای بنفش میکشی فقط صرف آزار دادن پرده گوش ما و ... خلاصه دوباره تصمیم گرفتیم شما رو ببریم مهدکودک. ----- ایشاا.. برای فروردین دوباره همون مهدکودک احسان. عاشق گردنبند و انگشتر و جدیدا هم "چسب زخم" شدی. دوست داری همش روی انگشتت چسب زخم بزنی! از وقتی نی نیه عمو حامد بدنیا اومده هر وقت میبینیش شما هم جوگیر شده ...
27 اسفند 1391

دی پر ماجرای نهس امسال -91 -

١ دی = شب یلدا تولدم بود یه کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان نسرین خوردیم. فرداش هم یه کیک دیگه خریدیم و رفتیم خونه بابا رضا خوردیم. ٤ دی =   تولد آبتین رفتیم و خوش گذشت . ٨ دی =  هم روز ٥شنبه که من و تو خونه بودیم و مشغول صبحانه خوردن  - یهویی شما از پشت پریدی بیای توی بغل من و من هم هواسم نبود صورتم رو برگردوندم تا بگیرمت که نونی که توی دستت بود با ضرب زیاد خورد توی چشمم. اون روز همش درد کشیدم و تا شب اشک از چشمم میومد عین بارون... و چشمم را باز هم نمیتوانستم بکنم. تا اینکه عصر همراه بابا حسین رفتیم اورژانس بیمارستان(چون ٥ شنبه بود و دکتری باز نبود) خلاصه رفتیم و معاینه کردند و گفتند قرنیه ام زخم شده و ١ ماه...
19 اسفند 1391

تارای 2 سال و 10 ماهه ما

دیگه واسه خودت یه خانم تمام عیار شدی. -تازگیها در مورد اینکه کدوم لباست رو بپوشی و کدوم رو نپوشی اظهار نظر میکنی.لباسها و کاپشن ات رو خودت باید انتخاب کنی... -یه عالمه شعر هم یاد گرفتی: از شعرهای کودکانه گرفته تا شعرهای هجو تلویزیونی... - یه کتاب شعر داری به اسم(( علی کوچولو کشیده...)) که الهه برات خریده و تمام شعرهای توی اون رو هم حفظی... علی کوچولو کشیده یه پیر مرد تنها... - علی کوچولو کشیده تو دفترش بزغاله ... علی کوچولو کشیده یه گربه خالخالی گربه دمی تکون داد گفت اینو با خوشحالی خالخالیم قشنگم .... - تا چند وقت پیش با بستن موهات و زدن گل سر مخالف بودی تازگیها که یه خرده موهات بلندتر شده اجازه میدی برات گلسر بز...
30 بهمن 1391

آمده ام....

خیلی وقته که نمینویسم...خودمم نمیدونم چم شده؟... خیلی چیزا هست که دوست دارم در موردت بنویسم. بزرگتر شدی. خانم تر شدی.شیطون تر شدی... حرفهای جدید.کارهای جدید.علایق جدید.خبرهای جدید و.... یه خرده این روزها زندگیمون سخت شده و سرمون شلوغ و پلوغ. واسه همین دست و دلم به نوشتن نمیره...؟ همه چیز گرون شده و گرون تر هم داره میشه با این اوضاع و احوال مملکت اسلامیمون!ما هم که توی بد شرایطی گیر کردیم! همه کارامون نصف و نیمه.... ایشاا.. از فردا یه همتی میکنم و سعی میکنم تا دوباره هرازگاهی بنویسم.نمیدونم از دوستامون هیچکی باقی مونده یا همه پریدن؟؟؟ موضوعاتی که درموردشون خواهم نوشت: ١- علاقه ات به گوشواره - عروسک - ..... ٢- دوست خیالی ات ...
29 بهمن 1391